هر شب نشسته ام به ره انتظار عشق *** تا آنكه پا نهد به سرم شهريار عشق
گم كرده راهم و همه اميد من به اوست *** راهم مگر كه راست كند تا ديار عشق
تمّار گونه بر سر نخل محبّت اش *** فرياد مى زنم كه شدم سر به دار عشق
سوى كمان ابروى او اين دل است و بس *** مانده است زخم تير غمش يادگار عشق
بيمار عشق هستم و عمرى در انتظار *** تا بر سرم گذر كند آن شه سوار عشق
زلف سياه يار، مرا مى كشاندم *** برده است اختيار دلم، اختيار عشق.
اعظم نورى