آيينه هاى غيرت مردم زغالى اند *** مردم اسير وسوسه بى خيالى اند
با چشمه هاىِ چشم كسى مهربان نشد *** اين چشمه ها كه در خطر خشكسالى اند
در گوش بيشه گرگ تبر زوزه مى كشد *** اين ردّ تيشه هاست كه در اين حوالى اند
وقتى كه قريه ملتهب خواب مى شود *** اين زوزه ها نشانه مرگ اهالى اند
گفتيم دست شاعر اگر كارگر شود *** اين دست هاى يخ زده هم لا اُبالى اند.
سيد على حسينى ايمنى