شب شعله ور از شيون و شمشير شد آن شب *** شمشير هم از زندگى اش سير شد آن شب
تا صبح سپاه غم و عصيان فوران كرد *** از قلعه تقدير كه تسخير شد آن شب
خورشيد در اندوه سحر سرد شد آن روز *** ماه از غم همزاد خودش پير شد آن شب
و دجله به بهبودى زخم سر دريا *** در خويش زد و كاسه اى از شير شد آن شب
ماه رَمَضان بود ولى جاى شياطين *** پرهاى ملايك غل و زنجير شد آن شب
كوچيد از آن بت كده و غيرت آن شهر *** در كوره چشمانش، تبخير شد آن شب
در بارش خنجر پر پرواز گره خورد *** سيمرغ زمين خورد و زمينگير شد آن شب
كوچيد ولى يازده آيينه ديگر *** در باور آن آينه تكثير شد آن شب.
عباس احمدی