علّامه مجلسی رحمةاللهعلیه مینویسد:
در جامع ورّام ، از اسماعیل بن عبد اللّه روایت کرده است که او گفت چون میان اصحاب حضرت رسالت صلّی الله علیه وآله اختلاف رسید و عثمان کشته شد، من از مردم غربت اختیار کردم از ترس فتنهها و مدّتی در ساحل دریا به سر بردم و خبری نداشتم که مردم در چه کارند.
شبی از خانه برای حاجتی بیرون آمدم در وقتی که مردم همه در خواب رفته بودند.
ناگاه مردی را دیدم که در ساحل دریا در سجده است و با دل حزین و صدائی ضعیف و نالهای دردناک با پروردگار خود مناجات میکند و استغاثه و تضرّع مینماید، من در کناری ایستادم که او مرا نبیند و به سخن او گوش دادم و شنیدم که میگفت
یا حسن الصحبة، یا خلیفة النبیّین، یا أرحم الراحمین، البدیء البدیع الذی لیس کمثلک شیء، والدائم غیر الغافل، والحیّ الذی لا یموت، أنت کلّ یوم فی شأن، أنت خلیفة محمّد وناصر محمّد ومفضِّل محمّد، أسألك أن تنصر وصیَّ محمّد، وخلیفةَ محمّد، والقائم بالقسط بعد محمّد، اعطف علیه بنصره أو توفّه برحمته.
پس سر از سجده برداشت و نشست و تشهّد خواند و سلام گفت و برخاست و بر روی آب روانه شد.
من از عقب او صدا زدم که با من سخن بگو خدا تو را رحمت کند.
بهجانب من ملتفت نشد و گفت هدایت کننده را پشت سر خود گذاشتهای ، برو از او سؤال کن از امر دین خود.
گفتم بگو هدایت کننده کیست خدا تو را رحمت کند؟
گفت وصیِّ پیامبر.
پس من متوجّه کوفه شدم و شبی به کوفه رسیدم و در صحرای نجف ماندم که چون صبح شود داخل کوفه شوم.
چون پاسی از شب گذشت، دیدم مردی آمد و تنها در پشت تلی ایستاد با حق تعالی مشغول مناجات شد و گفت:
خداوندا، آنچه پیغمبر تو و برگزیده تو مرا امر کرده بود در میان این امّت بجا آوردم، اما بر من ستم کردند و با منافقان قتال کردم چنانچه تو مرا امر کرده بودی، پس مرا به جهالت و سفاهت نسبت دادند، من از ایشان دلتنگ شدهام و ایشان از من دلتنگ شدهاند، من دشمن ایشان گردیدهام و ایشان دشمن من گردیدهاند، از آنچه پیغمبرت خبر داده بود مرا، مرا نمانده است مگر یک خصلت که انتظار میکشم که ابن ملجم مرادی بیاید و آن را به عمل آورد.
خداوندا شقاوت او را نزدیک گردان و مرا به سعادتِ شهادت برسان.
خداوندا از دنیا به تنگ آمدهام و سعادت لقای تو را میخواهم.
چون از دعا فارغ شد، به جانب کوفه روان شد. من از عقب او آمدم تا داخل خانه خود شد، پرسیدم که این خانه کیست؟
گفتند خانه علیّ بن أبیطالب است.
اندک وقتی که شد اذان نماز شنیدم، دیدم که آن حضرت از خانه بیرون آمد، من از پیش روانه شدم تا داخل مسجد شد، ناگاه دیدم که ابن ملجم آن حضرت را شهید کرد.
جلاءالعیون، علامه مجلسی، ص۳۲۶
از مجموعة ورّام (تنبيه الخواطر و نزهة النواظر) : ورّام بن أبي فراس ج : 2 ص :2
آرزوی امیرالمؤمنین علی علیه السلام
- بازدید: 607