شعر «آتش عشق»

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

«آتش عشق»

عاشقان چون بر در دل حلقه سودا زنند

آتش سودای جانان در دل شیدا زنند

تا به چنگ آرند دردش دل به دست غم دهند

ور به دست آید وصالش جان به پشت پا زنند

چون به آب زندگی لب را بشویند خضروار

بوسه بر خاک سرای خواجه بطحا زنند

رحمت عالم، رسول اللّه‏، آن کاو قدسیان

بر درش لبیک اوحی اللّه‏ ما اوحی زنند

آن شهنشاهی که بهر اعتصام انبیا

عقده فتراک او از عروة الوثقی زنند

در ازل چون خطبه او والضحی املا کند

نوبتش زیبد که سبحان الذی اسری زنند

طره مشکین عنبر پاش از یاسین چنند

حلقه روی بهشت آساش از طاها زنند

تا نسوزد آفتاب از پرتو نور رخش

سایبان از ابر بر فرق سرش دروا زنند

شمه‏ای از طیب خلقش دردم عیسی نهند

وز فروغ شمع رویش آتش موسی زنند

برتر از کون و مکان کعبه است یعنی درگهش

هشت قصر کاینات از خاک او ملجا زنند

چون بود در یم دستش منبع آب حیات

سنگ‏ریزه هم درو گویا شود ار وا زنند

مرکب او شیهه بر میدان علیین کشند

موکب او خیمه بر نه طارم خضرا زنند

گرچه نگرفت از جهان زر، خاک بیزان درش

توده زر در ره خورشید زر پالا زنند

خاصگان او ندیم مجلس خاص قدم

با چنین نسبت کجا دم ز آدم و حوا زنند؟

دوستی حق نیابی در دلی بی دوستیش

مهُر مِهر او و مهر حق همه یکجا زنند

ور همه عالم گنه دارد، چو او را دوست داشت

خیمه جاهش درون جنت المأوی زنند

هر که او دعوی بینایی کند بی پیرویش

رهروانش خاک در چشم جهان پیما زنند

چون عراقی پیرو او شد سزد گر روز حشر

خیمه قدرش ورای ذروه اعلا زنند

«ساحت قدس»

در کشم در رشته جان آن گهر را سبحه وار

تا ز سبحه بشنوم تسبیح سبوح قدیر

آن به تسبیح جلال و حمد سبوحی سزا

وان به تقدیس کمال و نعت قدوسی حذیر

نی ز تسبیح جلالش ذکر را چاره دمی

نی ز تقدیس کمالش شکر را یکدم گزیر

هر که یابد زو نظر زنده بماند جاودان

هر که از وی زنده شد هرگز نمیرد هر که گیر

در همه هستی حقیقت نیست هستی غیر او

هر چه هست از هستی او از قلیل و از کثیر

غیر او چون خود نباشد کی بود او را شریک؟

چون همه او باشد آخر کی توان بودش نظیر؟

در هوای امر او خورشید چون ذره دوان

در فضای قدر او عالم هباء مستطیر

جز به علم او نداند ذات او را هر علیم

جز به نور او نبیند روی او را هر بصیر

صد تجلی کرده هر دم بی‏تماشای بصر

صد هزاران راز گفته بی‏تقاضای سمیر

روی او را دیده چشم دل ز روی شاهدان

راز او بشنیده گوش سر ز لحن بم وزیر

ساحت قدسش مبرا از چه و چون و چرا

لطف صنع او منزه ز آلت عون و ظهیر

یک سخن گفته دو عالم ز آن سخن جان یافته

یک نظر کرده به آدم گشته در عالم وزیر

گفته با عالم سخن از بهر روی مصطفی

کرده در عالم نظر بهر دل پاک نذیر

هشت بستان کرده بهر دوستانش پر نعیم

هفت زندان از برای دشمنانش پر زحیر

از سرانگشت مبارک ماه را کرده دو نیم

خود نخورده عالمی را قوت داده زان خمیر

چون شوم عاجز ز مدح احمد سبوح خلق

باز گردم بر در قدوس اکبر مستجیر

ای مقدس ذات تو از وصف هر ناپاک و پاک

وی منزه وصف تو از نعت نادان و خبیر

ای ز تسبیح تو تازه چهره هر خاص و عام

وی به تقدیس تو زنده جانِ هر برنا و پیر

جمله امیدواران را به کام دل رسان

ای امید جان، عنایت از عراقی وامگیر

«غیب و شهود»

بر فرق کاینات چرا پا نمی‏نهم؟

آخر نه خاک پای عزیز پیمبرم؟

آن کاملی که رتبتش از غایت کمال

گوید: منم که عینِ کمال است منظرم

نورم که از ظهور من اشیا وجود یافت

ظاهر تراست هر نفس انفاس اظهرم

وصّاف لایزال ز من آشکار شد

بنگر به من که آینه ذات انورم

عالم بسوزد از سبحات جلال من

از روی لطف اگر به جهان باز ننگرم

روشن‏تر از وجود شود ظلمت عدم

گر پرده جمال خود از هم فرو درم

آن دم که بود مدت غیبم شهود یافت

بنمود آن‏چه بود و بود جمله یکسرم

پیش از وجود خلق به هفتصد هزار سال

شد علم آخرین و نخستین مقررم

بر لوح ممکنات آن چه ثبت کرد

حرفی بود همه ز حواشی دفترم

هر نور کآشکار شد از مشرق شهود

عین من است جمله و زان نیز برترم

حق را ندید آن که رخ خوب من ندید

باری نظاره کن رخ انوار گسترم

انوار انبیا همه آثار روی من

انفاس اولیا ز نسیم مطهرم

از من کمال یافت نبوت که خاتمم

بر من تمام گشت ولایت که سرورم

عالی‏ترین معارج ارواح کاملان

نازک‏ترینِ مدارج والای منبرم

بحر ظهور و بحر بطون قدم به هم

در من ببین که مجمع بحرین اکبرم

جسم رخم به صورت آدم پدید شد

در حال سجده کرد فرشته برابرم

کشتی نوح از نظر من نجات یافت

نار خلیل سوخت هم از تاب آذرم

عیسی که مرده زنده همی کرد از نفس

بود آن نفس هم از نفس روح پرورم

در بحر بی‏نهایت اوصاف مصطفی

گفتم که آشنا کنم و غوطه‏ای خورم

هم در شب فروز ازل آیدم به کف

هم گوهر حیات ابد زو برآورم

سر صفات ظاهر بی‏منتهای او

پیدا نمی‏کنم، که ندارند باورم

گوید قبول او که: عراقی از آن ماست

احسان اوست آن ز شفاعت توانگرم