بیامد دگر ره بَرِش جبرئیل |
به پیغمبری گشت او را دلیل |
به قرآن بر او بانگ برزد که: «خیز!» |
برآمد به پا سیّد پاک تیز |
بدو گفت: «دادت خدا سروری |
جهان را به تو داد پیغمبری |
به حق، گفت: خلقِ خُدا را بخوان |
به هر هفت اقلیم از انس و جان» |
پیمبر چنین گفت با پاک جفت: |
«بیامد سروش و بر این گونه گفت |
به یزدان که را خوانم این نیک یار؟ |
مرا چون ندارند کس استوار» |
خدیجه بدو گفت: «اوّل مرا |
بخوان، ز آنکه دارم مُصدَّق ترا» |
بر او کرد اسلام عرضه چو دید |
که شد قولِ او بر دَرِ دین کلید |
خدیجه مسلمان شد و یافت دین |
به قول خدا و رسول گزین |
به سیّد چنین گفت پس جبرئیل |
که: «دین را نماز است گشته دلیل |
بخواه آب تا رسم پاکِ وضو |
بیاموزی ای سیّدِ نیکخو» |
پیمبر به فرمان او آب خواست |
چو رسم وضو گشت یکباره راست |
زن و شوی را شد فرشته امام |
بکردند پیشین به هم والسلام |
منبع : نشریه گنجینه ، مهر و آبان 1385 ، شماره 61