در این حالت از درَ درآمد علی |
سرِ اولیا، مایه پُردلی |
که او را پیمبر بپرورده بود |
به نیکو نباتش برآورده بود |
نبودش حجابی از او در جهان |
از او هیچ کاری نکردی نهان |
علی بود فرزند خانه ورا |
به مِهرِ پسر داشتش مصطفی |
ده و یک بُد او را در این حال سال |
چو دید از زن و شو بر آن گونه حال |
که آن هر دو بودند اندر سُجود |
نبُد هیچ بت را در آنجا وجود |
رسید و بپرسید ک: «این کار چیست؟ |
سجودی بر این گونه از بهر کیست؟» |
پیمبر بدو گفت: «بهرِ خدا |
سُجود و نماز است از این در مرا |
خدایی که جز او خداوند نیست |
همه بر درش بنده و او یکیست |
مرا داد پیغمبری در جهان |
بیامد بَرَم جبرئیل این زمان |
تو گر زآنکه گردی مُسُلمان کنون |
نباشی چو کافر به عقبی زبون» |
علی گفت: «پویم ز پیشت به در |
سگالش کنم اندر این با پدر |
اگر او اجازت دهد، دین تو |
پذیرم بدین راه و آئینِ تو» |
پیمبر بدو گفت ک: «ین راز دار |
مگو این سخن را برش آشکار |
بجز پیش عمّم مگو این سَخُن |
به کس زین سخن هیچ پیدا مکُن» |
روان شد علی، چون به درگه رسید |
به چشمِ خرد راهِ تحقیق دید |
«مرا» گفت: «یزدان چو میآفرید |
نکرد ایچ با کس سگالش پدید |
چرا من به دینش سگالش کنم |
مبادا کزین کار نالش کنم» |
ز درگه سرِ اولیاگشت باز |
به پیش رسول آمد از راه باز |
بدو گفت: «عرضه کن اسلام را |
کز این برفرازم همی نام را» |
بدو کرد اسلام عَرضه نبی |
پذیرفت دین، شاه مردان علی |
پس از بهرِ دیگر به رسمِ نُماز |
بگفتند با خالقِ پاک راز |
منبع : نشریه گنجینه ، مهر و آبان 1385 ، شماره 61