اشعاری جانسوز، به‌زبان فارسی، از مرحوم آیت‌الله شیخ محمدحسین غروی اصفهانی، معروف به: كمپانى در مصيبت حضرت صدّيقه سلام‌الله‌عليها

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

و ما در اينجا به ذكر دو بند أوّل آن اكتفا مى‏ كنيم:

تا در بيت الحرام از آتش بيگانه سوخت
كعبه ويران شد، حريم از سوز صاحبخانه سوخت‏

شمع بزم آفرينش با هزاران اشک و آه
شد چنان، كز دودِ آهش سينه كاشانه سوخت‏

آتشى در بيت معمورِ ولايت شعله زد
تا أبد زان شعله، هر معمور و هر ويرانه سوخت‏

آه از آن پيمان شكن كز كينه خمّ غدير
آتشى افروخت تا هم خمّ و هم پيمانه سوخت‏

ليلى حسن قِدَم، چون سوخت از سر تا قدم
همچو مجنون، عقلِ رهبر را دل ديوانه سوخت‏

گلشن فرّخ فر توحيد، آن دم شد تباه
كز سُمُومِ شرك، آن شاخ گل فرزانه سوخت‏

گنج علم و معرفت شد طمعه أفعى صفت
تا كه از بيداد دونان گوهر يكدانه سوخت‏

حاصل باغ نبوّت، رفت بر باد فنا
خرمنى در آرزوى خامِ آب و دانه سوخت‏

كرْكَسِ دون، پنجه زد بر روى طاوس أزل         
عالمى از حسرت آن جلوه مستانه سوخت‏

آتشى آتش‏پرستى در جهان أفروخته‏
خرمن إسلام و دين را تا قيامت سوخته‏
    *
سينه‏ اى كز معرفت گنجينه أسرار بود
كى سزاوار فشارِ آن در و ديوار بود؟

طور سيناى تجلّى، مَشعلى از نور شد
سينه سيناى وحدت، مشتعل از نار بود

ناله بانو زد أندر خرمن هستى شَرَر
گوئى اندر طور غم، چون نخل آتشبار بود

آنكه كردى ماه تابان پيش او پهلو تهى
از كجا پهلوى او را تاب آن آزار بود

گردش گردون دون بين، كز جفاى سمرى
نقطه پرگار وحدت، مركز مسمار بود

صورتش نيلى شد از سيلى، كه چون سيل سياه
روى گيتى زين مصيبت، تا قيامت تار بود

شهريارى شد به بند بنده ‏اى از بندگان
آنكه جبريل امينش بنده دربار بود

از قفاى شاه، بانو با نواى جانگداز
تا توانائى به تن تا قوّت رفتار بود

گرچه بازو خسته شد، وز كار دستش بسته شد
ليك پاى همّتش بر گنبد دوّار بود

دست بانو گرچه از دامان شه كوتاه شد
ليك بر گردون بلند از دست آن گمراه شد

ديوان كمپانى، ص۴۲_۴۴