در پناه اوست موجودی که هست *** وز رضای اوست مقصودی که هست
پیر عالم اوست در هر رسته ای *** هر چه ازو بگذشت خادم دسته ای
آنچه از خاصیّت او بود بس *** آن کجا در خواب بیند هیچکس
خویش را کل دید و کل را خویش دید *** همچنانک از پس بدید از پیش دید
ختم کرده حقّ نبوت را برو *** معجز و خُلق و فتوّت را برو
دعوتش فرمود بهر خاص و عام *** نعمت خود را برو کرده تمام
کافران را داده مهلت در عقاب *** نافرستاده به عهد او عذاب
کرده در شب سویِ معراجش روان *** سِرّ کل با او نهاده در میان
روز محشر محو گردد سر به سر *** جز زفان او زفانه ای دیگر
تا دم آخر که برمیگشت حال *** شوق کرد از حضرت عزّت سؤال
چون دلش بی خود شدی در بحر راز *** جوش او میلی برفتی در نماز
چون دل او بود دریای شگرف *** جوش بسیاری زند دریای ژرف
منبع : نشریه گنجینه ، اردیبهشت 1384 ، شماره 50