یکی از ابعاد درس آموز زندگی امام موسی بن جعفر علیهالسلام ، مبارزات آن حضرت با فساد و انحراف در جامعه ی اسلامی است. ما در این نوشتار تلاش خواهیم کرد شیوه مبارزه ی آن حضر ت را با بعضی از مفاسد زمان خود، به اختصار بیان کنیم.آن گاه به مناسبت شهادت امام موسی بن جعفر علیهالسلام در بخش پایانی مقاله بحثی مختصر در باب شهادت آن انسان برگزیده ی الهی خواهیم داشت.
فساد مالی و حکومت فقر
در اخبار، گزارشهای عجیبی از ثروت های بادآورده و تراکم ثروت در دست معدود افراد مرتبط با دربار میخوانیم. میگویند: «محمد بن ابراهیم(1) در حالی که سبدی از جواهر به همراه داشت، نزد فضل بن یحیی آمد و گفت: و دارایی من کمتر از نیازم است و یک میلیون درهم مقروضم و شرم دارم کسی از این مطلب آگاه شود، از تو میخواهم که از بازرگانی این مبلغ را قرض کنی و این سبد جواهر را به گرو به او بدهی، فضل سبد را گرفت و یک میلیون درهم به او داد. روز بعد هم به او گفت: من با خود فکر کردم که این مبلغ برای تو کافی نیست، لذا نزد هارون رفتم و یک میلیون درهم از او گرفتم. یک میلیون هم از پدرم گرفتم، به این ترتیب یک اشراف زاده در عرض چند ساعت به سه میلیون درهم دست مییابد.»(2)
و شکاف طبقاتی را موجب میشود.
امام کاظم علیهالسلام در مقابل از شیوه های زیر برای رفع نیاز مادی و فقر مردم استفاده میکرد.
1 ـ استفاده از کرامت
به نقل از اصول کافی: «روزی امام کاظم علیهالسلام از مِنی عبور میکرد که بانویی را گریان دید که چند کودک نیز در کنارش گریه میکردند. امام نزد او رفت و علتش را پرسید، او گفت: من چند کودک یتیم دارم و یک گاو هم داشتم که زندگیمان با شیر آن تأمین میشد و اکنون آن گاو مرده است، امام کاظم علیهالسلام فرمود: آیا میخواهی آن گاو را زنده کنم؟، آن بانو گفت: آری، ای بندهی خدا!، امام به کناری رفت و دو رکعت نماز خواند. سپس دست به دعا برداشت و پس از دعا کنار جسد گاو آمد. فریاد کشید یا چوبی به آن زد (یا با پای خود به آن زد) بیدرنگ گاو برخاست.وقتی که آن بانو گاو را زنده دید، صیحه زد و فریاد کشید که سوگند به خدای کعبه این مرد عیسی بن مریم است. مردم اجتماع کرده و این رویداد عجیب را با دقت نظاره میکردند.»(3)
2 ـ نوشتن توصیهنامه به کارگزاران
علامه مجلسی نقل کرده است که: «مردی از اهل ری گفت: یکی از حساب رسان یحیی بن خالد استاندار ما شد، شایع بود که شیعه است. من از قبل مقداری خراج بدهکار بودم که اگر او خراج از من میگرفت، من فقیر و بیچیز میشدم. چاره آن دیدم که به حجّ رفته، مشکل خود را با امام موسی ابن جعفر علیهالسلام در میان گذارم. لذا به حج رفتم و حضرت را زیارت کردم. ایشان نامهای به این مضمون به والی نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم اعلم ان الله تحت عرشه ظلاّ لایسکنه الا من اسدی الی اخیه معروفا او نفّس عنه کُربة او ادخل علی قلبه سرورا و هذا اخوک والسلام؛ بدان که برای خدا در زیر عرشش سایهی رحمتی است که جای نمیگیرد در آن، مگر کسی که نیکویی و احسان کند به برادر خود یا آسایش دهد او را از غمی یا داخل کند بر او سروری و این برادر توست، والسلام.،
وقتی از حج برگشتم، نزد والی رفتم و اجازه خواستم و گفتم: بگویید، مردی از جانب امام صابر برای شما پیامی آورده است.، والی وقتی خبر را شنید، پابرهنه آمد و در را باز کرد. مرا بوسید و در برگرفت. بارها بین دو چشمم را بوسید ... من کاغذ را به او دادم. او آن نامه شریف را بوسید و چون بر محتوایش مطلع شد، هرچه از درهم و دینار و لباس داشت با من به طور تساوی قسمت کرد و آنچه را نتوانست بدهد، قیمتش را داد. هرچه به من میداد، میگفت: ای برادر! خوشحالت کردم؛ آنگاه دفتر دیوان را آورد و نام مرا از فهرست بدهکاران حذف کرد.»(4)
فساد فکری و اعتقادی
انحرافات فکری که در میان مردم رواج داشت، از ریزترین موضوعات شرعی تا انحراف در اصل ولایت و رهبری را شامل میشد. امام در مقابل هر یک شیوهای خاص و مناسب را برای مبارزه برمیگزید.
تبلیغ صحیح، بهترین ابزاری بود که امام علیهالسلام برای اصلاحات فرهنگی و اعتقادی از آن سود میبرد.
آن حضرت علاوه بر بیان معارف دینی از شیوه ها و ابزارهای مؤثری در تبلیغ و هدایت انسانها استفاده میکردند که ذیلاً مواردی مانند: حسن خلق، سعهی صدر، کظم غیض، زمینهسازی برای قبول حق، دعوت عملی و بیدارسازی وجدانها مورد بحث و بررسی قرار میگیرند. اکنون با نگاهی گذرا به این مباحث توشهای از شیوهی آن بزرگوار برای زندگی اخلاقی خویش برمیگیریم.
1 ـ حسن خلق:
«مردی از نوادههای عمر بن خطاب، در مدینه با امام کاظم علیهالسلام دشمنی میکرد و هر وقت به او میرسید، با کمال گستاخی به حضرت علی علیهالسلام و خاندان رسالت علیهمالسلام ناسزا میگفت و بد زبانی میکرد. روزی بعضی از یاران به آن حضرت عرض کردند:به ما اجازه بده تا این مرد تبهکار و بد زبان را بکشیم؛ امام کاظم علیهالسلام فرمود:نه هرگز چنین اجازهای نمیدهم مبادا دست به این کار بزنید، این فکر را از سرتان بیرون کنید، از آنها پرسید: آن مرد اکنون کجاست؟، گفتند: در مزرعهای در اطراف مدینه به کشاورزی اشتغال دارد.، امام کاظم علیهالسلام سوار بر الاغ خود شد و به همان مزرعه رفت و در همان حال، وارد کشت و زرع آن مرد شد. وی فریاد برکشید، مزرعهی ما را پامال نکن! حضرت همچنان سواره پیش رفت. تا به آن مرد رسید و خسته نباشید گفت و با روی شاد با او ملاقات کرد و احوالش را جویا شد و فرمود: چه مَبلغ خرج این کشت و زرع کردهای؟، او گفت: صد دینار.،
امام کاظم علیهالسلام فرمود: چقدر امید داری که از آن به دست آوری؟، او گفت: علم غیب ندارم.، حضرت فرمود: من میگویم چقدر امید داری نصیب تو شود.، گفت: امید دارم دویست دینار به من برسد.،
امام کاظم علیهالسلام کیسهای در آورد که محتوی 300 دینار بود و فرمود: این را بگیر و کشت و زرع تو نیز به همین حال برای تو باشد و خدا آنچه را امید داری، به تو برساند.، آن مرد چنان تحت تأثیر قرار گرفت که عاجزانه عذرخواهی کرد. امام لبخند بر لب برگشت و مدّتی بعد که امام به مسجد آمد، آن مرد هم که در مسجد بود، با کمال خوشرویی به امام نگاه کرد و گفت: الله اعلم حیث یجعل رسالته؛ خدا آگاهتر است که رسالتش را در کجا قرار دهد.،
دوستان حضرت وقتی چنین دیدند، شگفتزده علّت را پرسیدند: او گفت:
همین است که اکنون گفتم، آنگاه برای امام دعا کرد و سؤالاتی از امام علیهالسلام پرسید و پاسخش را شنید.
امام علیهالسلام برخاست تا به خانه برود، در راه به دوستان که از این دگرگونی در شگفت بودند، فرمود: کدامیک بهتر بود، آنچه شما میخواستید یا من انجام دادم ...،!»(5)
2 ـ زمینه سازی برای قبول حق.
برای رفع شبهات فکری و اعتقادی، حضرت ابتدا، در افراد مورد نظر آمادگی پذیرش را ایجاد میکرد، آن گاه به راه حق هدایت مینمود.
نمونهای را با هم میخوانیم. «مردی در مدینه اهل عبادت و پایبند به دین بود. گاه به زمامدار وقت به عنوان نهی از منکر با درشتی سخن میگفت.
او که حسن بن عبدالله نام داشت با وجود صفات خوب، امام علی علیهالسلام را خلیفه چهارم میدانست.
روزی حضرت در مسجد او را به سوی خود خواند و گفت: من شیوهی عبادت و زهد و نهی از منکر و ... تو را دوست دارم ولی تو معرفت و شناخت نداری. برو، شناخت کسب کن. او از معرفت پرسید. امام فرمود: برو و مسائل را به طور عمیق بفهم و احادیث را بیاموز.، پرسید از که؟ فرمود: از فقهای مدینه.، او رفت و احادیث را از فقهای مدینه آموخت و به حضور امام کاظم علیهالسلام آمد و آنها را خواند.
امام فرمود: تمام اینها بیاساس بود. معرفت بیاموز.،
حسن بن عبدالله که بر مبنای عقیدهی خود احادیث را آموخته بود، پیوسته در انتظار بود، تشنگی لازم را به دست آورده بود تا احادیث را از خود حضرت بیاموزد. لذا روزی که حضرت را در راه مزرعهاش دید، گفت: من نزد خدا از شما گله دارم. خودت به من معرفت بیاموز و هدایت کن.،
امام وقتی این آمادگی را یافت، ماجرای حوادث بعد از رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و حقانیت علی علیهالسلام را توضیح داد. به این ترتیب او به حقانیت علی علیهالسلام ایمان آورد. سپس پرسید: امام بعد از علی علیهالسلام اکنون کیست؟
امام کاظم علیهالسلام پرسید: اگر بگویم میپذیری؟، او گفت: آری،، امام فرمود:
اکنون آن امام، من هستم... .،»(6)
3 ـ دعوت عملی
اعمال حضرت خود بهترین دعوت برای مردم به شمار میرفت و آنان را از درون منقلب میکرد.
ابن شهرآشوب از کتاب انوار روایت میکند که: «ایامی که حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام در حبس هارون بود، آن لعین کنیزی را در نهایت زیبایی و باکره به زندان فرستاد. شاید که حضرت به او تمایل نشان دهد و قدر او در نظر مردم کم شود و برای تضییع شخصیت وی بهانهای به دست آورد. وقتی کنیز را به زندان حضرت آوردند، فرمود: من به اینها احتیاجی ندارم. اینها در نظر شما ارزشمند است. در نزد من ارزش ندارد.، چون این خبر را برای آن لعین آوردند، خشمگین شد و گفت: بگویید که ما او را به رضای تو حبس نکردهایم، جاریه را نزد او بگذارید.، وقتی جاریه را نزد آن جناب گذاشتند، آن لعین از مجلس خود برخاست. خادمی را فرستاد که خبر آن کنیز را بیاورد. خادم برگشت و گفت: جاریه در سجده است و میگوید: قدوس سبحانک.، هارون گفت: موسی بن جعفر او را جادو کرده است، وقتی جاریه را آوردند. اعضای او میلرزید و به سوی آسمان نظر میکرد.
هارون گفت: تو را چه شده؟؛ پاسخ داد: حالت غریبی مرا روی داد. وقتی نزد آن جناب رفتم، پیوسته مشغول نماز بود و متوجّه من نبود. از نماز که فارغ میشد، مشغول ذکر خدا میشد. به نزدیک او رفتم و گفتم: چرا درخواست خدمتی نمیکنید؟، فرمود: به تو احتیاجی ندارم؛ گفتم: مرا به سوی تو فرستادهاند که خدمت کنم.، گفت: این جماعت چکارهاند و به جانبی اشاره کرد. چون من نظر کردم باغها و بستانها دیدم که انتهای آنها به نظر نمیآمد... در آنها حوریان و غلامانی دیدم که هرگز مثل آنها در حسن و بها ندیده بودم... چون این حال را دیدم، به سجده افتادم، هارون گفت: ای خبیثه! شاید در سجده به خواب رفتهای و اینها را در خواب دیدهای، گفت: به خدا سوگند که اینها را پیش از سجود دیدم.، از آن پس پیوسته نماز میخواند. از او پرسیدند: چرا این قدر نماز میخوانی؟ گفت: عبد صالح را دیدم که پیوسته نماز میکرد، من پیروی از وی میکنم.»(7)
4 ـ بیدار ساختن وجدانها
مؤثرترین شیوهای که حضرت به کار میبرد، بیدار کردن وجدانهای خفته بود. به این ترتیب منحرفان، خود از کردهی خود پشیمان میشدند.
علامه حلی در منهاج الکرامه مینویسد: «روزی آن حضرت از در خانه بُشر در بغداد میگذشت. صدای ساز، آواز غنا، نی و رقص از آن خانه شنید. حضرت کنیزکی را دید که از آن خانه بیرون آمد و در دستش خاکروبه بود. کنیز خاکروبه را بر در خانه ریخت.
حضرت از او پرسید: ای کنیزک! صاحب این خانه، آزاد است یا بنده!، گفت: آزاد است.، فرمود: راست گفتی! اگر بنده بود، از مولای خود میترسید.،
کنیزک وقتی برگشت، آقایش سر سفرهی شراب بود. پرسید: چرا دیر آمدی؟، کنیزک حکایت را باز گفت. بشر به یک باره از جای برخاست و با پای برهنه بیرون دوید. به آن حضرت رسید و عذرخواست گریه و اظهار شرمندگی کرد و از کارش توبه کرد.»(8)
فساد سیاسی و غصب حکومت
امام کاظم علیهالسلام برای مبارزه با فساد سیاسی حاکمان جور از راههای زیر فعالیّت خود را انجام داد:
1 ـ اظهار انگیزه اصلی
مادر همهی فسادها غصب جابرانهی حکومت صالحان است که در پی آن هر نوع آسیبی به جامعه خواهد رسید.
امام در این جبهه علاوه بر حمایت از نهضتهایی که روی میداد، (البته در مواقع مناسب) خود نیز در صدد بر پایی حکومتی الهی بود و این انگیزه را در احتجاجات خود با خلفای عباسی (مهدی و هارون) اظهار میکرد.
«روزی هارون به امام کاظم علیهالسلام گفت: مرزهای فدک را معلوم کنید تا به شما باز گردانم.، امام علیهالسلام از جواب دادن خودداری کرد. هارون اصرار ورزید. امام فرمود: من فدک را فقط با حدود واقعیاش میخواهم... . اگر بگویم، مسلما نخواهی داد.، هارون سوگند یاد کرد که برگرداند. آنگاه امام فرمود:
حدّ اول آن «عدن» دوم «سمرقند» سوم «آفریقا» و چهارم «سواحل خزر و ارمنستان» است. ـ اینها حدود حکومتی هارون بود ـ هارون که از شدت خشم به خود میپیچید، گفت: برای ما چیزی نماند!، امام فرمود: من که گفتم نمیدهی.،»(9)
دارم.»(10)
2 ـ مبارزه با فریبکاری
بنی عباس به طور اعم و هارون به طور اخص در صدد یافتن شعارهایی بودند که براساس آن حکومت خود را مشروع نشان دهند. یکی از آنها انتساب خود به پیامبر صلیاللهعلیهوآله و سلب انتساب خاندان عترت علیهمالسلام به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود.
هارون از سویی خود را پسر عم پیامبر صلیاللهعلیهوآله معرفی میکرد و از سویی فرزند رسول خدا بودن امام کاظم علیهالسلام را زیر سؤال میبرد.
او یک بار هنگام بحث به حضرت اعتراض کرد که شما خود را فرزند رسول الله صلیاللهعلیهوآله میدانید، حال آن که شما فرزند دخترش هستید و فرزند دختر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را نمیتوان فرزند او حساب کرد.
حضرت این آیه را تلاوت کرد:
«و من ذریته داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین و زکریا و یحیی و عیسی...» و سپس فرمود: در این آیه حضرت عیسی علیهالسلام در شمار فرزندان نوح پیامبر علیهالسلام آمده است با این که برای او پدری نبود و فقط از ناحیهی مادرش، مریم، به نوح علیهالسلام نسبت داشت. ما نیز از طرف مادرمان فرزندان پیامبر صلیاللهعلیهوآله هستیم.،(11)
بر تو ای پدر!،
در این هنگام چهرهی هارون از خشم سرخ شده»(12) و امام کاظم علیهالسلام بدین گونه او را خلع سلاح کرد.
3 ـ نفوذ در قدرت حاکمه
حضرت برای سامان دادن به فعالیّتهای سیاسی و یافتن حامیانی از درون تشکیلات دولتی در صدد برآمد افرادی را در درون نظام حکومتی به کار گمارد.
از این افراد میتوان به علی بن یقطین اشاره کرد که با حضور در دستگاه جور، اطلاعات داخلی را به امام علیهالسلام میرساند. از حضرت پشتیبانی میکرد و مراقب شیعیان بود.
خورشید در حصار
هرچند امام علیهالسلام در دورهی خلفای قبل از هارون نیز گاه زندانی میشد ولیطولانیترین و آخرین آن مربوط به دورهی هارون الرشید بود.
وی به دلیل ترس از موقعیت معنوی امام علیهالسلام و هراس از تزلزل قدرت خود همچنین برای محروم کردن نهضتهای انقلابی از رهبری فکری دست به این کار زد.
البتّه نقش کارگزاران او، مانند یحیی بن خالد که همواره اطلاعات غلط را از امام علیهالسلام و یارانش در اختیار هارون قرار میداد نباید نادیده گرفت. او همچنین در تحریک نزدیکان امام نقش داشت. در این مورد به قطعهی تاریخی زیر توجه کنید:
«روزی هارون از یحیی و دیگران پرسید: آیا از آل ابی طالب کسی را میشناسید که او را بخواهم و از احوال موسی بن جعفر سؤال کنم. ایشان علی بن اسماعیل بن جعفر (به روایت دیگر محمد بن اسماعیل) را ـ که برادرزادهی حضرت بود و امام به او همیشه لطف میکرد ـ نشان دادند.(13)
کجا میروی،گفت: ارادهی بغداد کردهام.،
امام علیهالسلام پرسید: برای چه میروی؟، پاسخ داد: قرض بسیار دارم، امام فرمود: قرض و خرج تو با من، او قبول نکرد و در آخر از حضرت توصیهای خواست. حضرت فرمود:وصیت میکنم که در خون من شریک نشوی و اولادم را یتیم نکنی، سه مرتبه او وصیت خواست و حضرت همین را گفت. پس سیصد دینار طلا و چهار هزار درهم به او داد.، وقتی رفت. به حاضران فرمود: به خدا قسم او در مورد من بدگویی خواهد کرد.، وقتی به بغداد رسید، یحیی بن خالد او را به خانهاش برد و توطئهای چید.
وقتی به مجلس هارون وارد شد، سلام کرد و گفت: هرگز ندیدهام که دو خلیفه در عصری باشند. تو در این شهر و موسی بن جعفر در مدینه است و مردم از اطراف عالم خراج به او میدهند و او اموال و اسلحه فراوان جمع کرده است. هارون دستور داد دویست هزار درهم به او دادند. او هنگامی که به خانهاش رفت، دردی در حلقش به وجود آمد و همان شب مرد. پولها را همان طور که آورده بودند، برگرداندند. از آن سال (179 ه . ق) هارون برای استحکام خلافت اولادش قصد کرد امام را دستگیر و زندانی کند».(14)
ریخته شود.
هارون فضل بن ربیع را فرستاد. ـ امام در کنار قبر رسول خدا مشغول نماز بود ـ حضرت را در اثنای نماز گرفتند و کشان کشان از مسجد بیرون آوردند. امام علیهالسلام متوجّه قبر جدّش شد و گفت: یا رسول الله به تو شکایت میکنم از آنچه از امّت بدکار تو به اهل بیت بزرگوارت میرسد. هارون ناسزای فراوان به امام گفت. امام را قید و بند زدند و دو محمل آماده کردند یکی به سوی بغداد و دیگری را که امام هم در آن بود به سوی بصره فرستاد.
در روز هفتم ذی الحجه حضرت را به عیسی بن جعفر منصور (برادرزاده هارون) تحویل دادند. هارون بارها نامه نوشت که او را بکش ولی او جرأت نکرد و دوستانش هم مانع شدند. نامهای به هارون نوشت که امام را تحویل گیرد یا آزاد کند. هارون حضرت را به فضل بن ربیع در بغداد تحویل داد. چون او نیز طبق خواست هارون حضرت را به قتل نرساند. او را به فضل بن یحیی برمکی داد. فضل اجازه نمیداد از جایی غذا بیاورند، خودش هر روز غذا تهیه میکرد. روز چهارم غذا را به زهر آلوده کرد.
امام سر به جانب آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! تو میدانی که اگر پیش از این روز چنین طعامی میخوردم، هر آینه اعانت بر هلاک خود کرده بودم. امشب در خوردن این طعام مجبور و معذورم. چون غذا را خورد، اثر زهر در بدن شریفش ظاهر شد. روز بعد پزشکی را آوردند و حضرت به اصرار او موضوع زهر دادن را بیان فرمود. البته به روایتی دیگر سندی بن شاهک حضرت را در 25 رجب 183 ه. ق به شهادت رساند.(15) و چون نقل دوم مشهورتر است در بخش گزارش شهادت به این نقل خواهیم پرداخت.
طی الارض و خبر از شهادت
امام علیهالسلام سه روز قبل از شهادتش از زندان با طی الارض خارج شد و به مدینه رفت و آن گاه که ودایع امامت را به فرزندش امام رضا علیهالسلام سپرد، به زندان بازگشت. مسیّب (موکّل حضرت) میگوید.حضرت به من فرمود ای مسیب! من در این شب به مدینهی جدم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میروم تا عهد امامت را به پسرم علی بسپارم، همان طور که پدرم به من آن عهد را سپرد.، پرسیدم: مولای من! چطور دستور میدهید، جلوی چشم مأموران قفل در را باز کنم، فرمود: ای مسیب! یقین تو دربارهی خدا و ما ضعیف است... من شنیدم که حضرت دعا خواند و ناگهان از محل نماز خود پنهان شد. من همچنان سرپا ایستاده در این کار حیران بودم که دیدم حضرت به جای خود برگشته و زنجیرها را دوباره به پایش میبندد. من از مشاهده این احوال به سجده افتادم.،
حضرت فرمود: ای مسیب! سربردار. من در روز سوم از دنیا میروم.، من با شنیدن این خبر به گریه افتادم. حضرت فرمود: گریه نکن که علی، پسرم، امام و مولای بعد از من است بر تو.، حضرت روز سوم مرا خواست و فرمود: به سوی خدا رهسپارم. هر وقت از تو آب خواستم و آشامیدم و دیدی که بدنم ورم کرد، رنگ من زرد، سرخ و سبز شد، هارون ستمگر را از مرگ من با خبر کن.
من در نهایت غم و اندوه بودم تا این که حضرت آب خواست و همان حالات به وجود آمد.
حضرت فرمود:ای مسیب! این پلید، سندی بن شاهک، گمان میکند که او عهدهدار غسل و دفن من است ولی چنین نیست. هرگز این نخواهد شد زیرا که انبیا و اصیا را جز نبی و وصی غسل نمیدهد.(16)
مدینه چه خبر؟
«مسافر» خدمتکار خانهی امام کاظم علیهالسلام میگوید: «وقتی امام کاظم علیهالسلام را بردند، آن حضرت به فرزندش امام رضا علیهالسلام فرمود: «همیشه تا وقتی که زندهام، در خانه من بخواب تا خبر (وفات من) به تو برسد، ما هر شب، بستر حضرت رضا علیهالسلام را در دالان خانه میانداختیم و آن حضرت بعد از شام میآمد و در آن جا میخوابید و صبح به خانه خود میرفت. این روش تا چهار سال ادامه یافت. در این هنگام شبی از شبها بستر حضرت رضا علیهالسلام را طبق معمول انداختند ولی آن حضرت دیر کرد و تا صبح نیامد. اهل خانه نگران و هراسان شدند و ما نیز از نیامدن آن حضرت سخت پریشان شدیم، فردای آن شب دیدیم آن حضرت آمد و به امّ احمد (کنیز برگزیده و محرم راز امام) رو کرد و فرمود: آنچه پدرم به تو سپرده، نزد من بیاور.، ام احمد فریاد کشید؛ سیلی به صورتش زد؛ گریبانش را چاک زد و گفت: به خدا مولایم وفات یافت.، حضرت جلو آمد و گفت: آرام باش؛ سخن خود را آشکار نکن؛ به کسی نگو تا به حاکم مدینه خبر رسد.،
حضرت به خانه خود رفت و شب بعد دیگر به خانه امام کاظم علیهالسلام نیامد. پس از چند روز به وسیلهی نامه خبر شهادت امام علیهالسلام رسید. ما حساب کردیم. معلوم شد همان شب که حضرت به منزل نیامده امام علیهالسلام شهید شده است».(17) [و به این ترتیب معلوم میشود، حضرت هنگام شهادت پدر به بالین او رفته و به طور ناشناسی غسل، کفن، نماز و دفن پدر را انجام داده است.]
گزارش شهادت
در عیون المعجزات میخوانیم: «وقتی سندی بن شاهک خرمای زهرآلود برای آن حضرت فرستاد، خود نیز به زندان آمد. وقتی رسید که امام علیهالسلام ده دانه خرما میل کرده بود. گفت: باز میل کنید، فرمود: در آنچه خوردم، مطلب تو به عمل آمد و به زیاده از آن نیازی نیست.» آنان که از انعکاس مظلومیت حضرت نزد مردم وحشت داشتند، چند روز قبل از شهادت بعضی از قضات را حاضر کردند و امام را نزد آنها بردند و گفتند: «مردم میگویند: موسی بن جعفر در شدّت و سختی است. شما گواه باشید که چنین نیست.، حضرت بیدرنگ پاسخ داد: ای مردم! گواه باشید که سه روز است که ایشان زهر به من دادهاند و به ظاهر صحیح مینمایم ولی در اندرون من زهر جای کرده است.
در آخر این روز سرخی شدیدی بر من غلبه خواهد کرد و فردا بدنم به شدت زرد میشود. و سرانجام روز سوم رنگم به سفیدی مایل خواهد شد و به رحمت و خشنودی حق واصل خواهم شد، آری! چون روز سوم شد، روح مقدس امام علیهالسلام به پیامبران و شهدا ملحق شد و به مصداق «و اما الذین ابیضت وجوههم ففی رحمة الله»؛(18) رو سفید به سوی بهشت پرکشید.»(19)
امام شد.
(مسیّب) میگوید:چنانچه از امام علیهالسلام شنیده بودم، سندی بن شاهک گمان میکرد، امام را او غسل میدهد. والله! دست خبیث او به بدن مطهر امام نرسید، بلکه حضرت رضا علیهالسلام بود که متکفل امور بود.، امام رضا علیهالسلام وقتی از تکفین پدر فارغ شد، روی به مسیّب آورد و فرمود: ای مسیب! باید که در امامت من شک نکنی؛ دست از دامان متابعت من نکشی؛ به درستی که من پیشوای تو هستم. و حجت خدا بر تو بعد از پدرم هستم؛ آن گاه امام موسی علیهالسلام را در مقبرهی قریش [در کاظمین فعلی] که اکنون مرقد مطهر آن حضرت است، دفن کردند.»(20)
بنال ای دل که زهرا نوحهگر شد شب زندانی او را سحر شد
بیا در حبس بغداد و نظر کن که موسی سوی جنّت رهسپر شد
ابن بابویه میگوید: «وقتی سندی بن شاهک جنازهی امام مظلوم را برداشت تا به مقابر قریش ببرد، چند نفر را اجیر کرد که ندا دهند و با بی ادبی از پیکر پاک آن حضرت یاد کنند.
در این هنگام سلیمان بن جعفر، برادر هارون، ـ که قصری در کنار رودخانه داشت ـ متوجّه شد و از قصرش بیرون آمد و به غلامانش دستور داد افراد سندی بن شاهک را از آن محوطه دور کنند و خود عمامه از سر انداخت؛ گریبانش را چاک زد؛ پای برهنه دنبال جنازهی امام روانه شد و دستور داد بگویند: هر کس میخواهد نظر کند به پاکیزهی فرزند پاکیزه، به موسی بن جعفر علیهماالسلام نگاه کند، وقتی این خبر به هارون رسید، در ظاهر نامهای به او نوشت و گفت: سندی بن شاهک بدون رضایت من آن کارها را کرده است. از تو خشنود شدم که مانعش شدی.»(21)
________________________________________
1 ـ ابراهیم معروف به امام، اولین خلیفهی عباسی بود که مردم با او بیعت کردند ولی قبل از این که بر مسند حکومت تکیه زند، به دست امویان مسموم شد و به قتل رسید.
2 ـ مأخذ؟.
3 ـ اصول کافی، ج 1، ص 484 نمونهی دیگر را در انوار البهیه، ص 197 و ص 198 بخوانید.
4 ـ منتهی الامال، ج 2، ص 194.
5 ـ اعلام الوری، ص 296، ج 2، ص 193.
6 ـ اصول کافی، ج 1، ص 352.
7 ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 322.
8 ـ منتهی الامال، ج 2، ص 195.
9 ـ بحار الانوار، ج 48، ص 144.
10 ـ همان، ج 48، ص 131.
11 ـ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 18؛ بحارالانوار، ج 48، ص 128.
12 ـ بحارالانوار، ج 48، ص 128.
13 ـ رجال کشی، ج 2، ص 540.
14 ـ کتاب الغیبة، طوسی، ص 27.
15 ـ امالی، شیخ صدوق، ص 127 و الغیبة، طوسی، ص 29.
16 ـ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 95.
17 ـ اصول کافی، ج 1، ص 381.
18 ـ آل عمران / 107.
19 ـ عیون المعجزات، ص 97.
20 ـ عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 95.
21 ـ همان، ج 1، ص 93