امام معصوم سرچشمه علم الهی و معدن اسرار است و ملکه علم و عصمت از کودکی در او بارور میگردد و در سراسر عمر با او همراه است. امام معصوم، میراث دار علم و حکمت انبیاست آن گونه که مسیح (علیهالسلام) در گهواره فرمود:«قَالَ اِنّی عَبدُاللّه اَتانِیَ الکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبیّا»1 از این رو، بررسی زندگانی امامان معصوم (علیهالسلام) از کودکی تا شهادت آنان در بردارنده نکاتی عالی و درسآموز از علم و حکمت و الگوی کاملی برای انسان هاست. شهادت حضرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) بهانهای به دست داد تا در نگاهی گذرا، به حیات علمی آن امام همام و موقعیت برجسته علمی ایشان بپردازیم، و به گونه اجمالی، چهره علمی ایشان از کودکی تا شهادت را مورد بررسی قرار دهیم؛ «و سلام عَلَیهِ یَومَوُلِدَ وَ یَومَ یَموتُ وَ یَومَ یُبعَثُ حَیّا».2
دانش امام در کودکی
1ـ نشان خردورزی
«صفوان جمّال» از جمله اصحاب و یاران امام کاظم(علیهالسلام) که به شغل شتربانی مشغول بود، هر از چند گاهی، برای کسب فیض و بهره مندی از بیکران دانش ائمه (علیهمالسلام) نزد ایشان شرفیاب میشد. خود میگوید: روزی نزد امام صادق (علیهالسلام) رفته تا در مورد پاره ای از مسائل و موضوعات از جمله موضوع امامت پس از ایشان پرسشی نمایم تا بدانم پس از امام صادق (علیهالسلام) پیشوا و مقتدای شیعیان چه کسی خواهد بود؟ از امام پرسیدم: «[پس از شما] عهدهدار امر امامت چه کسی خواهد بود؟» امام در پاسخ من فرمود:«از جمله نشانههای فردی که پیشوا و امام مسلمانان میشود، این است که به سرگرمی نمیپردازد و دل مشغول بازیچه نمیشود و از کارهای بیهوده پرهیز مینماید». در همین حین فرزند او، موسی بن جعفر (علیهالسلام) وارد خانه شد، در حالی که همراه خود بزغاله ای داشت. من به او نگریستم و تعجب کردم که چگونه این رفتار او با سخن امام صادق (علیهالسلام) سازگاری مییابد. کمی دقت کردم دیدم او به بزغاله میفرماید: «در برابر پروردگار خود فروتن باش!» از دانایی و بینش او شگفت زده شدم. امام صادق(علیهالسلام) او را در آغوش کشید و فرمود:« پدر و مادرم به فدایت که به سرگرمی و بیهودگی نمیپردازی».3
2ـ کودکی دانشمند
«ابو حنیفه» پیشوای مذهب «حنفی» اهل سنت، آهنگ سفر حج نمود و پس از پایان حج برای دیدار با امام صادق (علیهالسلام) و به جهت برخی مذاکرات علمی عازم مدینه شد. چون به مدینه رسید، به منزل امام رفت و در سراچه خانه اندکی درنگ نمود تا امام او را به حضور بپذیرد. روی سکوی دهلیز نشست. در همین حین کودکی را دید. ابوحنیفه از او پرسید: «در شهر شما اگر کسی غریب باشد و نیاز به قضای حاجت داشته باشد، کجا میرود؟» کودک، عالمانه پاسخ داد: «از دید مردم دور میشود و از تخلّی در آبهای روان، نهرها، زیر درختان میوه، در حریم منازل شخصی، حریم راهها و مساجد دوری میکند. در هنگام تخلّی نباید رو یا پشت به قبله باشد و مراقب باشد که لباس او نجس نگردد و...» ابوحنیفه از پاسخ جامع و کامل کودکی یکه خورد و با شگفتی از او پرسید:« نامت چیست؟» کودک پاسخ داد: «من موسی بن جعفر(علیهالسلام) هستم». ابوحنیفه که خود را در محضر کودکی دانشمند میدید، از فرصت استفاده کرد و از او پرسید:« فدایت شوم! گناه از سوی کیست؟ خدا یا بنده خدا؟» امام فرمود:« پس بنشین تا پاسخت گویم؛ اگر بگوییم منشأ گناه خداوند است، به خطا رفتهایم که او سزاوار آن نیست که بنده خویش را به گناه مرتکب نشده، عقاب نماید. اگر بگوییم گناه هم از سوی خدا و هم از سوی بنده است، باز هم سزاوار نیست که شریک قدرتمند بر شریک ناتوان خویش ستم روا دارد، یا این که بگوییم گناه از سوی بنده است. دراین صورت، اگر پروردگار از گناه او درگذرد که بنابر عفو و گذشت بیکران خود عمل کرده و اگر او را مجازات نماید، ظلمی بر او روا نداشته است». سخن امام که به اینجا رسید، ابوحنیفه همچنان مات و مبهوت از پاسخ دانشورانه و حکیمانه امام کاظم (علیهالسلام) خود را از شرفیاب شدن به محضر امام صادق (علیهالسلام) که قصد اولیه او بود، بینیاز دید و از همان جا، با دستی پر به سوی شهر خود بازگشت.4
3ـ کودکی از تبار آفتاب
امام صادق (علیهالسلام)، امام کاظم را در اوان کودکی، برای تحصیل، به مکتب خانهای فرستاد. آنچه مسلم است این است که انگیزه امام از این کار، تحصیل فردی امام کاظم (علیهالسلام) نبوده؛ چرا که در آن دوره هیچ کس جز امام صادق (علیهالسلام) نمیتوانست چیزی بر اندوخته علمی آن کودک فرزانه بیفزاید. شاید این کار امام صادق (علیهالسلام) به انگیزه تشویق دیگر کودکان به تحصیل، یا شناخت و معرفی امام بعد از خود به مردم و یا نشان دادن ارزش تحصیل علم به دیگران و انگیزههایی چنین بوده است. امام کاظم (علیهالسلام) میفرماید: روزی از مکتب خانه به سوی منزل بازمیگشتم، به خانه رسیدم و لوحی که با خود داشتم، نشان پدرم دادم. پدرم مرا روبه روی خود نشانید و پس از دیدن لوح به من فرمود: «فرزندم بنویس: تَنَحِّ عَنِ القَبیحِ وَ لاتُرِدهُ؛ از زشت گویی و زشت کاری بپرهیز و حتی اراده آن را هم مکن.»
آن گاه به من فرمود:«حال این بیت شعر را که گفتم، تو کامل کن». من بیت شعر را این گونه کامل کردم: «وَ مَنْ اَوْلَیْتَهُ حُسْنا فَزِدْهُ؛ و هر کس را سزاوار احسان یافتی، [بر نیکیات به او] بیفزا».
در این لحظه پدرم مصرعی دیگر انشا کرد و فرمود: «سَتُلْقی مِنْ عَدُوِّکَ کُلَّ کَیْدٍ؛ به زودی مکر و حیله از دشمن خود خواهی دید.»
من نیز بیت او را کامل کردم: «اِذَا کادَ العَدُوُّ فَلا تَکِدْهُ؛ وقتی دشمن، دشمنی پیشه کرد تو مانند او مباش.»
امام وقتی ذهن پویا و فعال فرزند خویش را در پاسخ رسا و شیوا، این چنین آماده میبیند، در شأن او میفرماید: «ذُرّیَةٌ بَعضها مِن بَعضٍ؛ فرزندانی که بعضی از نسل بعض دیگرند»5
دانش امام در نوجوانی
1ـ از زلال نبوت
امام کاظم نوجوانی نورس و با نشاط شده بود. روزی از کوچههای شهر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میگذشت. شخصی از شیعیان درشت گو و ظاهربین، به نام «عیسی شلقان»، او را دید و با عتاب گفت: «ای پسر! میبینی پدرت با ما چه میکند؟ روزی ما را به چیزی فرمان میدهد و روز دیگر ما را از آن باز میدارد! او به ما گفته بود: با ابوالخطاب دوستی کنیم، امروز میگوید: از او بیزاری جویید و او را لعن میکند». ابوالخطاب از نزدیکان و بزرگان اصحاب امام صادق (علیهالسلام) بود، اما پس از مدتی منحرف شد و به غلات گرایش یافت. او امام صادق (علیهالسلام) را خدا خواند و خویش را پیامبر او معرفی نمود. امام کاظم(علیهالسلام) با منطقی استوار در پاسخش فرمود:«آفریدگان خدا سه دستهاند؛ دسته اول مؤمنان راستیناند که ایمانی استوار دارند. دسته دوم کافرانی گمراه هستند که در کفر خود پافشاری میکنند. و دسته سوم گروهی هستند که هر چند خود را در زمره مؤمنان قرار میدهند، اما نور ایمان در دلشان نتابیده و ایمانشان عاریهای است که آنها را «معارین» گویند».
امام به نحوی سربسته عیسی شلقان را جزو همین گروه سوم برشمرد. عیسی میگوید: «پس از این گفتگوی کوتاه که بین من و موسیبن جعفر (علیهالسلام) صورت پذیرفت، نزد پدرش امام صادق (علیهالسلام) رفتم و آنچه را او به من گفته بود، به امام گفتم. امام فرمود: فرزندم موسی(علیهالسلام) از سرچشمه نبوت جوشیده است.»6
2ـ کشتیبان امت
یکی از نزدیکان امام صادق (علیهالسلام) به نام «فیض بن مختار» خدمت امام رسید و به منزل امام رفت. پس از اندکی موسی بن جعفر(علیهالسلام) که نوجوانی بود، وارد شد و سلام کرد. به احترامش برخاستم و پیشواز او رفتم و وی را در آغوش گرفتم و بوسیدم. امام صادق (علیهالسلام) با دیدن ابراز محبت و احترام من نسبت به فرزندش خرسند شد، با تبسمی ملیح فرمود: «شما شیعیان ما به سان کشتیای هستید و این نوجوان که تو به او محبت نشان دادی، کشتیبان شما میباشد». مدتی از دیدار من با امام گذشت و سال بعد برای انجام مناسک حج به مکه مشرف شدم. پس از انجام اعمال حج دو هزار سکهای را که همراه داشتم، توسط شخصی برای امام فرستادم و به او گفتم که هزار سکه آن را از سوی من به امام صادق (علیهالسلام) و هزار درهم دیگر را به فرزندش امام کاظم (علیهالسلام) بدهد. پس از مدتی امام را زیارت کردم. امام صادق(علیهالسلام) به من فرمود:«آیا مرا با فرزندم موسی برابر میدانی؟ [که در هدیه دادن تساوی برقرار نمودی]» عرض کردم: «مولای من! من این کار را به دلیل فرمایش خودتان انجام دادم [که فرمودید: شما کشتی نشین و او کشتیبان شیعیان است]». امام به نشانه تأیید سری تکان داد و فرمود: «آری، اما به خدا سوگند من این کار را نکردم، بلکه این پروردگار بزرگ است که چنین مقام شامخی به او داده است.»7
جایگاه و موقعیت علمی امام در دوران امامت
1. دانای اسرار
از جمله راههای شناخت امام معصوم (علیهالسلام) از بقیه، اخبار او از آینده و آگاهی دادن از اسرار پوشیده بر آفریدگان است. نگاشتهاند: «ابابصیر» شاگرد برجسته مکتب امامت که محضر سه امام معصوم (علیهالسلام) را درک نموده بود( از امام باقر (علیهالسلام) تا امام کاظم (علیهالسلام))، روزی نزد مولای خویش امام کاظم (علیهالسلام) میرود و پرسش مهمی را مطرح مینماید. و از امام میپرسد که نشانههای شناخت امام چیست؟ امام پاسخ میدهد: «امام را از چند راه میتوان شناخت؛ نخست این که امامت او منصوص باشد یعنی توسط امام پیشین بدان تصریح شده باشد. دوم این که هر پرسشی از او شد، بتواند پاسخ گوید و از جواب درنماند و اگر هم از او پرسشی [در زمینهای که پاسخ آن لازم است] نشد، خودش سخن بیاغازد و آن مسأله را حل نماید. سوم از آینده خبر بدهد. چهارم زبانهای مختلف اقوام بشر را بداند و بتواند با هر زبانی که با او سخن میگویند، به همان زبان پاسخ دهد». سپس رو به ابابصیر کرد و با لبخندی معنی دار فرمود:«پیش از آن که از این مجلس خارج شوی، این نشانهها را خواهی دید!» در همین اثنا، مردی از اهالی خراسان (مناطقی شامل خراسان کنونی و افغانستان تا هندوستان) وارد شد و با تکلّف فراوان به زبان عربی با امام سلام و احوالپرسی کرد، اما امام پاسخ او را به زبان فارسی داد و حتی جواب پرسش او را که به عربی مطرح کرده بود، پاسخ فرمود. مرد خراسانی شگفتزده عرض کرد: «یابن رسولالله! به خدا سوگند من فقط به این دلیل فارسی سخن نگفتم، چون میپنداشتم شما فارسی را نکو نمیدانید!» امام با متانت فرمود: «سبحان الله! اگر من نتوانم به خوبی و وضوح پاسخ تو را بدهم، پس برتری من نسبت به تو در جایگاه امامت چیست».8 آن گاه رو به ابابصیر کرد و فرمود:«ای ابابصیر! امام کسی است که زبان هریک از گروههای مردم را بداند و نه تنها زبان آنها را بلکه زبان هر موجودی از پرنده و جاندار را به نیکی میداند.»
2. آیینه ایزد نُمای
امام کاظم (علیهالسلام) در مجلسی با فردی سخن میگفت. در بین سخنان خود به او فرمود که در فلان تاریخ خواهد مُرد. «اسحاق بن عمار» از شاگردان امام در مجلس بود. با شنیدن این سخن به فکر فرورفت:« آیا واقعا امام هنگام مرگ افراد را میداند.» در همین افکار غوطه میخورد که متوجه شد امام با تندی به او مینگرد. به خود آمد. امام به او فرمود: «ای اسحاق! وقتی رُشَید هجری (از یاران با وفای امام علی (علیهالسلام) که در زمان امام مجتبی (علیهالسلام) به فرمان معاویه به شهادت رسید) به خاطر داشتن علم مُنایا و بلایا، هنگام مرگ افراد و رخدادهای آینده را که کسی از آن آگاهی نداشت، میدانست؛ من که امام هستم، بی اطلاع باشم؟! در حالی که امام به دانستن آن از هر کسی شایستهتر است؟!»
سپس در مورد آینده خود او هم فرمود:«ای اسحاق! هر آنچه در توان داری، عمل صالح انجام بده که چراغ عمر تو نیز رو به خاموشی میرود و دو سال دیگر از دنیا خواهی رفت. پس از تو نیز با گذشت مدت اندکی بین بازماندگان تو اختلاف میافتد، به گونهای که به ستیزه جویی با هم میپردازند و حتی خیانت میکنند تا بدان جا که دشمنان آنان را مورد سرزنش خویش قرار میدهند. آیا باز هم تعجب میکنی از این که امام زمان مرگ کسی را بداند [در حالیکه من از رخدادهای پس از مرگ تو نیز آگاهم؟!]»
اسحاق سر به زیر انداخت و از گفتههای خود پشیمان شد و استغفار نمود. پس از مدتی او از دنیا رفت و همان گونه که امام فرموده بود، بین بازماندگانش سرکشی و طغیان درگرفت. آنان اموال مردم را به زور میگرفتند و در راههای غیر مشروع هزینه مینمودند، اما انجام کارشان به دریوزگی و بدبختی افتاد.9
3. پاسخ فراخور پرسشگر
از جمله ویژگیهای فرد دانشمند شناخت توان علمی طرف مباحثه خود و پاسخگویی در محدوده آگاهیهای اوست. نوشتهاند: فردی به نام «ابو احمد خراسانی» برای پرسش مسألهای علمی محضر امام کاظم (علیهالسلام) رسید. اما امام به خوبی از پایین بودن سطح آگاهیهای علمی او آگاهی داشت. وقتی خدمت امام رسید، پرسید: «کفر مقدم است یا شرک؟» از آن جا که درک این پرسش و توان دریافت پاسخ و فهم آن برای وی مشکل بود، امام در جواب او فرمود: «تو را با این بحث چه کار؟! من در قبال تو فکر نمیکنم که صلاحیت واردشدن به این بحثها را داشته باشی». ابواحمد در جواب امام عرض کرد: «هشام بن حکم از من خواسته بود تا این سؤال را از شما بپرسم». امام وقتی دانست او از جانب خود این سؤال را نپرسیده، بلکه فقط میخواسته جواب را دریافت کند و به فرد مذکور برساند، پاسخی شفاف بیان نمود. امام فرمود: «کفر مقدم بر شرک است ؛ زیرا نخستین کسی که کفر ورزید، شیطان بود که بزرگی نمود و از فرمان خداوند روی برتافت. او از کافرین بود. از آن گذشته، کفر یک چیز است و آن انکار پروردگار و باور به الهیت غیر او، امّا شرک انکار پروردگار نیست، بلکه اثبات الهیت او و شریک قرار دادن دیگری با اوست.»10
4. پاسخ کوبنده
مُجاب کردن غرض ورزان و پاسخ کوبنده در برابر کج اندیشی مخالفان ولایت، از جمله شیوههای علمی امامان معصوم در برخورد با این گونه افراد است که عمدتا دست نشاندگان حکمرانان فاسد بوده و در شمار مزدوران دربار هستند. یکی از این افراد دست نشانده و دانشوران مزدور، «نفیع انصاری» بود. نوشتهاند: روزی هارون الرشید عباسی، امام کاظم (علیهالسلام) را به حضور طلبید. امام به دربار خلیفه رفت. نفیع پشت در کاخ هارون الرشید منتظر نشسته بود تا او را به درون راه دهند. امام از پیش روی او گذشت و با شکوه و جلالی ویژه به درون رفت. نفیع از عبدالعزیر بن عمر که در کنارش بود، پرسید: «این مرد باوقار که بود؟» عبدالعزیز گفت: «او فرزند بزرگوار علیبنابیطالب از آل محمد (صلی الله علیه وآله) است. او موسی بن جعفر(علیهالسلام)است.» نفیع که از دشمنی بنی عباس با خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) آگاه بود و خود نیز کینه آنان را به دل داشت، گفت: «گروهی بدبختتر از اینان (عباسیان) ندیدهام؛ چرا آنان به کسی که اگر قدرت یابد، آنان را سرنگون خواهد کرد این قدر احترام میگذارند؟ هم اینک این جا منتظر میشوم تا او برگردد تا با برخوردی کوبنده، شخصیتش را درهم بکوبم». عبدالعزیز با دیدن سخنان کینه توزانه نفیع نسبت به امام، گفت: «بدان که اینان خاندانی هستند که هر کس بخواهد با مرکب سخن به سوی آنها بتازد، خود پشیمان میشود و داغ خجالت و شرمساری بر جبین خویش تا پایان عمر میزند». اندکی گذشت و امام از کاخ بیرون آمد و سوار بر مرکب خویش شد. نفیع با چهرهای مصمّم جلو آمد، افسار اسب امام را گرفت و مغرورانه پرسید: «آی! تو که هستی؟» امام از بالای اسب نگاهی «عاقل اندر سفیه» کرد و با اطمینان فرمود: «اگر نسبم را میخواهی، من فرزند محمد (صلی الله علیه وآله) دوست خدا، فرزند اسماعیل ذبیحالله و پور ابراهیم خلیل الله هستم. اگر میخواهی بدانی اهل کجا هستم، اهل همان مکانی که خدا حج و زیارت آن را بر تو و همه مسلمانان واجب کرده است. اگر میخواهی شهرتم را بدانی، از خاندانی هستم که خدا درود فرستادن بر آنان را در هر نماز بر شماها واجب گردانیده و اما اگر از روی فخر فروشی سؤال کردی، به خدا سوگند! مشرکان قبیله من راضی نشدند، مسلمانان قبیله تو را در ردیف خود به شمار آورند و به پیامبر گفتند: ای محمد! آنان که از قبیله خویش هم شأن و هم مرتبه ما هستند، نزد ما بفرست. اکنون نیز از جلوی اسب من کنار برو و افسارش را ردکن!» نفیع که همه شخصیت و غرور خود را در طوفان سهمگین کلام امام بر باد رفته میدید، در حالی که دستش میلرزید و چهرهاش از شرمندگی سرخ شده بود، افسار اسب امام را رها کرد و به کناری رفت.
عبدالعزیز با پوزخندی زهرناک به شانه نفیع زد و گفت: «نگفتم به تو که با او توان رویارویی نداری!»11
5. به سنگینی شرم
اشراف کامل به مسائل علمی و پاسخ فراگیر، رمز دیگری از هزاران نکته پنهان و آشکار موقعیت علمی امام (علیهالسلام) بود. در دوران ائمه معصومین (علیهمالسلام) بسیار اتفاق میافتاد که حکمرانان برای زیر سؤال بردن شخصیت علمی ائمه (علیهمالسلام) از برپایی مجالس علمی و مناظرات گوناگون بهره میجستند. نوشتهاند: روزی فردی به نام «ابویوسف» که سمت قضاوت و امامت جمعه و جماعت را در بغداد عهدهدار بود، از خلیفه عباسی (مهدی یا هارون الرشید) خواست تا جلسه مناظرهای برای درهم شکستن شخصیت امام کاظم(علیهالسلام)ترتیب دهد و با طرح مسائلی به زعم خود، «پیچیده!» امام را در تنگنا قرار دهد. ابویوسف به خلیفه گفت: «به من رخصتی ده تا از موسیبن جعفر (علیهالسلام) سؤالاتی بپرسم که توان پاسخ دادن به هیچ یک از آنها را نداشته باشد». خلیفه با کمال میل پذیرفت. امام را به دربار احضار نمودند. ابویوسف از امام خواست تا مسائل خود را مطرح نماید. امام پذیرفت. ابویوسف پرسید: «نظرت در مورد تظلیل (زیر سایه رفتن) شخص مُحرم که لباس احرام پوشیده است، چیست؟» امام فرمود: «شخصی که مُحرم شده، نبایستی زیر سایه برود». او بلافاصله پرسید: «اگر خیمه بزند چه؟ آیا میتواند داخل خیمه برود؟» امام فرمود: «آری، زیر خیمه میتواند برود». ابویوسف که به خیال خود، پاسخ دلخواه را ستانده بود، به زعم این که تناقض در پاسخ امام وجود دارد، گفت: «پس فرق این دو (سایه بان و خیمه) با هم چیست [که محرم زیر سایهبان نمیتواند برود، اما در سایه خیمه اشکالی ندارد که قرار گیرد]»؟ امام فرمود: «حال من از تو میپرسم: چه تفاوتی بین نماز و روزه زنی که در عادت ماهانه است، وجود دارد؟ آیا باید نمازهای این ایام را قضا نماید؟» قاضی پاسخ داد: «خیر قضای این نمازها بر او واجب نیست». امام پرسید:«روزه چطور؟» او پاسخ گفت:« بله روزهایی را که در ایام عادت نگرفته، بایستی قضا نماید». امام دوباره پرسید: «چگونه است که نمازها را نباید قضا کند، اما قضای روزهها را باید به جای آورد؟». قاضی پاسخ داد: «چون این حکم اسلام است». امام فرمود: «آن (تظلیل در سایه بان یا خیمه) هم حکم اسلام است». خلیفه در این مدت سکوت کرده و منتظر نتیجه مناظره بود، وقتی از پیروزی ابویوسف ناامید شد، زیر لب به او غرّید: «گمان نمیکنم دیگر [در مقابله با او] از تو کاری ساخته باشد». ابویوسف که از شکست آسان خود در برابر امام خشمگین و خجلت زده بود، رو کرد به خلیفه و گفت:«سنگ بزرگی پیش پایم افکند.»12
نجمه کرمانی
___________________________
1ـ مریم، 30.
2ـ مریم، 15.
3ـ بحارالانوار، ج48، ص 107؛ ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل ابیطالب، ج 3، ص 432.
4ـ همان، ص 114؛ ابن شعبه حرّانی، تحف العقول، ص 411.
5ـ بحارالانوار، ج 48، ص 109، مناقب آل ابی طالب، ج 3،ص 434.
6ـ محمدبن یعقوب کلینی،الاصول من الکافی، ج 2، ص 418.
7ـ همان، ج 1، ص 311.
8ـ محمدبن محمدبن النعمان (شیخ مفید)،الارشاد، ص 217.
9ـ الاصول من الکافی، ج 1، ص 484.
10ـ بحارالانوار، ج 78، ص 324؛ تحف العقول، ص 304.
11ـ بحارالانوار، ج 48، ص 143؛ مناقب آل ابیطالب (علیهالسلام)، ج 3، ص 431.
12ـ الارشاد، ص 229.