متن ادبی «محمّدِ من»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)


کاش پدرت زنده بود و این روز را می‏دید، روز شکفتنت را می‏گویم! کاش بود و می‏دید نوری را که بعد از همسفر شدن با من از دست داده بود و حالد دارد از چهره زیبای تو فوران می‏کند!
می‏دانستم؛ از همان اول که حضورت را در وجودم حسّ کردم. می‏دانستم این اتفاق ساده‏ ای نیست. از همان اول که پدرم، پدرت عبدالله را در شکارگاه دیده بود، همان وقت که خودش مرا به عبد المطلِّب برای همسری پدرت معرفی کرده بود، می‏دانستم این وصلتی عادّی نیست.
کاش عبد اللّه بود و تو را می‏دید. می‏دانی، شبی که به دنیا آمدی، اتفاقات عجیبی افتاد. امّا برای من که تو را در آغوش داشتم، حتی شکستن همه بت ‏های مکّه عجیب نبود. وقتی شنیدم در آن شب، شب تولدت را می‏گویم، ایوان مدائن به لرزه در آمده است و آتشکده فارس، بعد از هزار سال روشنایی خاموش شد، تعجب نکردم. از وقتی وجودم خانه تو شد، نه از چیزی ترسیده ‏ام و نه به حیرت افتاده ‏ام. شنیدم همان شب، موبد زرتشتیان در خواب دیده بود که شتران نیرومندی، اسب ‏های عربی را می‏کشیدند و از دجله می‏گذشتند و وارد سرزمین ایران می‏شدند، آب دجله طغیان کرده بود و خانه ‏های اطرافش را فرا گرفته بود.
آن وقت، نور تابانی از سوی سرزمین حجاز صعود کرد و به سوی شرق کشیده شد و بعد، همه جهان را فرا گرفت و تخت ‏های پادشاهان واژگون شد و کاهنان نتوانستند از دانششان استفاده کنند و جادوی جادوگران بی اثر شد. من شاید تعبیرش را ندانم، امّا یقین دارم حتی آن خواب هم به تو مربوط می‏شود.
کاش پدرت زنده بود و می‏دید این روزها را! کاش می‏شنید آن ندای غیبی را که به وحدانیت خدا و پناه بردن به او از شرّ حسودان سفارشم می‏کرد، تا مبادا گزندی به تو برسد!
حتی نام زیبای تو را هم همان ندای غیبی برگزید. امّا وقتی همه این‏ها را برای جدّت عبد المطلب تعریف کردم، او هم مثل من تعجب نکرد. فقط لبخند زد و برق شوق، در چشمانش درخشید و انگار که همه چیز را می‏دانسته، شادان تو را در بغل کشید و به سوی خانه کعبه رفت. حتماً برای سپاسگزاری از خدایش، خدای ابراهیم و موسی و عیسی، تو را به آنجا بُرد.
کاش پدرت زنده بود، آن وقت حلیمه، با دلگرمی بیشتری تو را با خود می‏بُرد!
امّا قول می‏دهم با یک لحظه تو را در آغوش گرفتن، تمام نگرانی ‏اش را از دست بدهد؛ مثل من.
حالا برو؛ برو و هر چه زودتر بزرگ و قوی و سالم پیش مادر بازگرد. آری، دیگر برو محمد صلی‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله کوچک من!

سید حسین ذاکر زاده