تو را چه زیبا سرود خداوندِ کائنات با واژه هایی از جنس نور.
پروانه شاخساران آسمان! هر آنچه آینه، روبرویت آغوش گشوده اند تا تو را در خویش تکرار کنند.
هر آنچه آسمان، ببه خاک افتاده اند تا گام هایت را به سجده ببوسند.
بزرگمرد تاریخ! بهار از سر انگشتان تو به شکوفه مینشیند.
خورشید، از گوشه پیشانی بلندت طلوع میکند. تو را با کدام کلماتِ محدود؟ که نمیگنجی نه در کلام، نه در کلمه.
خورشیدی سرشار در دست هایت، ملائک به دست بوسی ات مباهات میکنند.
سرشار از چشمه مهتاب! هر چه پروانه بر گردت بال میزنند، هر چه آسمان، روبرویت دریچه میشود برای پرواز.
می آیی؛ ایوانِ کفر ویران میشود از ایمانِ چشم هایت.
شب، مچاله میشود زیرِ قبایِ گسترده آسمان، در روزی پایان ناپذیر؛ آن چنان روشن که هزاران خورشید، گویی در آن به طلوع نشسته اند. میآیی، وعده آمدنت را دهان به دهان از تورات تا انجیل کِل میکشند.
می آیی و حرا، روی دو زانو مینشیند و انتظار میکشد.
می آیی و مکّه می پیچد در حریری از نور و رنگ.
می آیی و از کشتگاهِ آسمان، خورشید برایت می آورند، ملائک.
کعبه در پوست نمیگنجد. تو را خدای بزرگ خلق کرده است؛ از آبشارها و نور که موج میزنی و میتابی.
تو را با کلماتی سبز باید سرود.
ای آخرین رسول خدا در زمین!
آمدی تا دهانِ به حیرت گشوده آینه ها، نامت را تکثیر کنند در همه زاویه های تاریخ.
دف میزنند و کل میکشند آمدنت را، هر آن چه که پیش از تو سر در گریبانِ انتظار فرو برده بودند.
شهاب های سرگردان میچرخند حول نامت.
به یمن آمدنت، هر چه بهار در سراشیب سکون و سکوت بار دیگر به جوانه نشسته است.
حمیده رضایی