متن ادبی «نزول مهربانی»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

زمین در پوست خویش نمی ‏گنجید.
نفس ‏های آسمان به شماره افتاده بود.
ناگاه، عطر محمّدی، فضای شهر را پر کرد.
فریادی، سکوتِ سالیانِ مکّه را در هم شکست.
رسول عشق، خوش آمدی!
خوش آمدی که نوای ملکوتیِ اذان، آهنگِ قدسیِ نام تو را کم داشت.
خوش آمدی که قرآنِ خدا، در انتظار سینه فراخت بود.
ببین که صحرای سوزانِ حجاز، چگونه از شمیم نفس ‏های تو جان گرفته است؟
خوش آمدی! که شب‏ های سیاهِ مکّه، ماهِ رخسار تو را کم داشت!
یا محمّد!
باید می ‏آمدی؛ تا ستارگانی چون بِلال و حبیب ابن مظاهر، در آسمانِ عرب بدرخشند
باید می ‏آمدی تا ساده لوحانِ حجاز، از چنگالِ جهل وخرافه رها شوند
معصومیّت دخترانِ عرب، قرن‏ها بود که از درونِ گورهای تاریک جهل، صدایت می‏زد.
ای پیشوای رحمت! بر زنانِ عرب چه می‏گذشت اگر تو با کوثرت نمی ‏آمدی؟
خجسته باد قدوم پر برکتت که کوچه‏ های حجاز، سالیانِ سال، ابهّت گام ‏های تو را به انتظار نشسته بود!
خجسته باد نزولِ مهربانی ات!

باران رضایی