هفده عام الفیل است و خورشید، لباس نور و خنده بر تن کرده است و ماه، در هاله ای از رنگین کمان، گم شده است.
خانه آمنه، تجلی گاه ملائکه شده است و تمام چشم های دنیا، منتظر تولد منجی بزرگ و رسول موعود است.
نگاه تمام تنگ بینان، در کاسه چشم هایشان خشک شده است و توان حرکت از تمام پاهای توهم و خرافه گرفته شده است.
او می آید؛ با بار رسالتی بزرگ بر شانه.
او می آید؛ شولای نور و شفق بر تن.
او می آید تا چادر شب را از سر باغ های یخ زده بر دارد و با دستهای زلال خود، قطره قطره امید، در تن بوته های خشکیده بریزد.
متولد میشود تا شانه های غرور مدائن فرو بریزد و دامن همیشه مواج ساوه، لب تشنه بماند.
او می آید تا صدای وحدانیت را از حنجره گرم بلال، در سرزمین خدایان سنگی طنین انداز کند و در مکتب ایثار خود، شاگردانی بزرگ، همچون: سلمان و مقداد و یاسر و عمار و بلال و... تربیت کند.
نوید آمدنش، در زبور آمده است و در تورات هم.
روزی، تبر ابراهیم بر شانه هایش، تاریخ بت شکنی را دوباره تکرار میکند.
هفت آسمان را در طرفة العینی، زیر پا میگذارد و آسمان ها را درمینوردد.
محمد صلی الله علیه و آله متولد میشود؛تا سنگینی هوا را بر نفس کشیدن، ریشه کن کند و وسعت باور اهالی، آن قدر رشد کند که پیچک های سبز امید، از پشت دیوارهای بن بست، بالا رود وبه آسمان ها پیوند بخورد.
او آمده است تا بهشت را بین خوبان عالم، به مزایده بگذارد و محبت را بین گل های باغچه تقسیم کند. او می آید؛ تا درخت علم را برویاند و آینده ای روشن را برای تمام جهانیان، رقم بزند.
آری، او آمده است تا جاده های فرا روی دنیا را به دروازه های سراسر نور برساند.
محمد متولد شده است تا بهار، خانه نشین زمستان نباشد.
امشب، مکه در زیر نم نم باران، شانه های خاک گرفته اش را میشوید و منتظر است تا در فردایی نزدیک، از کنگره های عرش، شانه های فرزند تازه متولد را نوازش کند.
ابراهیم قبله آرباطان