«از خشکسال حادثه در مصطفی گریز کانک به فتح باب، ضمان کرد مصطفا»
تو مبعوث شدی و خیال پیامبران، برای همیشه آسوده شد.
و آنگاه که همه هستی، در تماشای «بهانه پیدایش» خود، به جشن و پایکوبی پرداختند، دستانت پر بود از همه آنچه که رسولانِ پیش از تو آورده بودند و همه آنچه خداوند، تنها به تو عطا فرموده بود، تا همه را یکجا، تقدیم بشریت کنی و بلوغ انسانیت را به نظاره بنشینی.
تو، سرچشمه رویش هایی و چون در برهوت دنیا تراویدی، جهان، تَر شد و به زیباترین شکل خود درآمد.
چقدر خداوند، خاطر بندگانش را میخواست که چون تویی را به میانشان فرستاد، تا با صَلای مهربانی و رحمت، مرغ دل آدمیان را صید کنی و تسلیم آستان پرشکوه پروردگارشان سازی.
«چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را *** که کس آهوی وحشی را از این خوشتر نمیگیرد»
نه که الفاظ، ناتوان از ترسیم چهره توست، که هستی، عاجز از آینه داری توست و گیتی، تجلی کامل چهره تو را به قیامت وعده کرده است:
«عرصه گیتی مجال همت او نیست *** روز قیامت نگر مجال محمد»
بعثت تو...
دلتنگ آدمیان بودی و آرزومند سعادتشان. قلبت، به عشق هدایت آنان می تپید. خدایت، اینگونه ات دید که تو را برگزیده و به سوی بندگانش روانه ات ساخت.
در کنار مردمان ایستادی تا پنجره ای رو به ملکوت باشی و دست بندگان را در دست فرشتگان بگذاری و انسانها را تا خدا بار دهی.
کدام انسان، با برکتتر از تو که از یکسو، صورت پرستان و نااهلان، از «چراگاه حلم» تو روزی میخوردند و از سوی دیگر، دوستانِ اهل معنی، از منبع علم تو ارتزاق میکردند؟!
«مرتع حلمش چراخواران صورت را ربیع منبع علمش جزاخواهان معنی را جزا»
بعثت تو، بشارت بهار است و نوید نور و سرور.
بعثت تو، کلید رهایی از قفس خودخواهی هاست و مژده پرواز در اوج انسانیت.
تو با بعثتت، بارانی شدی بر دل های کویری و نسیمی شدی بهاری و گره گشا، تا گره از کار فروبسته بشر بگشایی.
کاش ما نیز به سهم خویش، به تو اقتدا میکردیم و نسیمی بودیم بهاری و گره گشا!
«چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان *** تو همچو باد بهاری گرهگشا میباش»
برای سعادت انسان، دنبال بهانه میگردی
تو آمدی و عطر خوش مهرورزی و مدارا را در میان مردمان پراکندی.
آمدی و رنگ و بوی خدا را به آدمیان نمایاندی و شامه خاکیان را با شمیم عصمت، آشنا کردی.
اگر بعثت تو نبود، زمین با آسمان بیگانه بود و زمینیان، بی بهره از دیدار ملکوتیان.
از تبرک بعثت توست که بشر میتواند از شجره قرآن، مائده های آسمانی بچیند، و از این نردبان، تا دیدار خدایش، بالا برود. سلام بر تو، ای بزرگترین امید بشریت، که گسترده ترین دایره شفاعت، از آنِ توست. دنبال بهانه میگردی تا مُهر سعادت، بر پیشانی آدمیان بزنی و از تباهی و گمراهی نجاتشان دهی.
عزیز! ما را از شب جهل، به سپیده دانایی مهمان کن و دستان ما را بگیر و شیوه «چگونه زیستن» و «چگونه مردن» را به ما بیاموز!
آفتاب وجودت را بر ما بتابان تا تاریخ های خودخواهی ما را ذوب کند و جوانه های خداخواهی را بر وجود ما بتاباند.
سیدمحمود طاهری