نشانه های هدایت، مندرس شده اند. زمین، سرگردان آخرالزمان خویش است. آدمیان، این توده های سردرگم، در تلاقی جهل و فساد و عصیان، معلق مانده اند. تباهی ممتد در جانها رسوب کرده و اندیشه ـ این آفریده سیال خداوند ـ را به نقطه انجماد رسانده است.
ابراهیم و موسی و عیسی، تحریف شده، تکثیر میشوند. اورشلیم، به سوگ خویش نشسته و کعبه در قرق خفقان آور خدایان سنگی و چوبی، کز کرده است.
عناد از آتشکده ها زبانه میکشد. هزار سال است که دین، در دخمه های دودآلود، خاکستر میشود و موبدان، همچنان می تازند تا توانمندی خویش را بر کرسی بنشانند. این است دورنمای تمدنی که دنیا را به آخرالزمان می برد.
بخوان!
ای عقل کامل کائنات! بخوان، به نام پروردگارت که انسان را از خون بسته آفرید! بخوان؛ آب را بخوان، تا عطر گلپونه های وحشی، دوباره در خشکسال آفرینش بپیچد!
با همه امی بودنت، فانوس های هدایت را به نقطه نقطه شب، سنجاق کن.
روشنی را آرام آرام در کام زمین بریز و آسمان را آبیتر از پیش، به اهتزاز درآور! نور بخوان، تا ستاره ها ببالند و سیاره های حیران، به مدار خویش باز گردند!
بخوان تا کلامت، زن را به کمال برساند!
آزادگی را زمزمه کن تا اسارت از دست و پای اهل عالم بگسلد!
آفرینش را با صدای ملکوتی ات بنواز تا به فطرت نخستین خویش باز گردد!
به نام خداوند، شرک را مچاله شده در زباله دان تاریخ بیانداز و یگانه پرستی را به نقاط دوردست ذهن ها پرواز بده! رسالت خویش را در گوش های پر شده از نادانی بریز!
بخوان محمد! سرود عشق بخوان!
رقیه ندیری