روزهای بهاریِ ایمان، در خزانِ خرافات و غفلت، دست و پا میزد و نغمه بندگی فرزندان اسماعیل، در قهقهه شوم شیاطین، می پژمرد.
سالها میگذشت و چشم انتظاریِ کعبه، برای حج عارفانه ابراهیم خلیل، در حضورِ سردِ بتان سنگی، غریب میماند.
چه دختران بی گناه که در گورِ جهل پدران خود خفتند و چه بردگان و پابرهنگانی که زیر تازیانه ستم سلاطین، آهسته و بی صدا پوسیدند!
همه آن چهل سال، تنها نیایش ها و دلگویه های تو بود که در پوستِ نازک شب رشد میکرد و بر تمام خشت هایِ مکه، طراوت حضورِ خدا را می رویاند. مهتاب فیروزه ای زمزمه های تو بود که از کنج خلوتِ غار حرا بیرون میتراوید و تا آسمان تنها و بی پناه مکه، قد میکشید.
جشن بعثت
امشب، شبستان چشمان حرا، به ضیافت فرشتگان سپیدبال و مقرّب الهی، روشن شده است.
امشب، مهتاب، با گام های چالاک، از قلب حرا برمی آید تا بر شانه کعبه بوسه بزند.
جبرئیل از راه رسیده است؛ با تاج دلبرانه رسالت احمدی بر دست و ردایی از جنس حریرِ بهشتی نبوت برای قامت برازنده خاتم رسولان.
امشب، واپسین پیامبر الهی، از حرم آسمانی، پای به حریم رسالت مینهد تا مکارم اخلاق، به تازگی نفس او، کمال یابد. جشنِ بعثت محمد امین صلی الله علیه وآله است؛ امینی با پیام برابری و برادری مؤمنان که اوج آزادگیِ بلال را در سینه دارد؛ جانِ شیفته عمار را با نسیم خوشِ تقوا، به آسمان پر میدهد و ایثار و جانبازی یاسر و سمیه را بارور خواهد کرد.
ماه، مسرور از عظمتِ اتفاقی است که توحید سلمان را فراگیر خواهد کرد، پارسایی و قناعتِ ابوذر را تکثیر میکند و شرافت خلیفة اللهی را به نمایش میگذارد تا تمدنِ شکوهمند اسلام، بر دوش ساده زیستی و ایمانِ مهاجر و انصار، جهانی شود و رؤیای مدینه فاضله نسل آدمی، تحقق یابد.
بوی پر جبرئیل
تو مبعوث شدی تا بارانِ رحمتِ فراگیرت بر ریگستانِ عطشناک جان ببارد و دستان تهی از گوهر ناب ایمان را به قنوتِ زلال دعا و نیایش ببرد.
تو برگزیده شدی تا کاملترین و بهترین آیین را برای چشمانِ تبدار و بی نور بشریت به سوغات بیاوری؛ تا خار و خس شرک را از پهنای خشکیده قلب ها برکنی و غنچه شاداب وحدانیت را با اعجاز کلمه «لا اله الا اللّه» در آنها برویانی. آمدن تو، آغاز نجابت و حدیثِ کرامت انسان بود. آمدنت، بوی پر جبرئیل را میداد، عطر صلوات را بر شانه های خود پاشیده بود و از صمیمیت آبی تو با معبود، حکایت میکرد.
برانگیخته شد، تا...
رسولِ عشق آمده است، تا نیکی و محبت به والدین را به سجاده سبز عبادت و بندگی خداوند، سنجاق کند. پیامبری با رسالت بیداری، برانگیخته شده است تا آفتاب عدالتِ اسلام، از اندامِ گداخته اهل حجاز تا پشت خمیده از ستمِ ایران و روم را با درخشش بیبدیلِ انسان دوستی و هدایت، سرشار کند.
حبیب خدا، با قلبی لبریز از نور آمده است تا آیه های شفابخش قرآن را بر بالین انسان های بیمار زمزمه کند، تا حکمت و حلاوتِ سخن خالق، جان تازه در کالبد خفته مخلوق بدمد.
سلام و صلوات بر تو!
هزار گلبرگ لطیفِ صلوات، تقدیم به چشمانِ مهربان و عاشق تو؛ چشمانی که با آهِ یک یتیمِ دردمند، به نمناکیِ باران میرسید و از خنده سرخوشانه کودکان، موج برمیداشت!
هزار گلِ محمدی، با عطر ناب صلوات، نثار لبهای پر ذکر و موعظه گر تو؛ لبهایی که نذرِ آسمان بودند تا ستاره های نورانی کلامِ خدا را بر پیکر زمین بپاشند؛ لبهایی که شکوفه های سپید تبسم، زیبا و دوست داشتنی شان کرده بود و در رویش کلمه پرمهر «سلام»، بر همه پیشی میگرفت!
دامن دامن گلِ ناز صلوات، بر پاهای مجروح و تاول زده تو، بر آن لب و دندان، که از کینه جاهلانه مشرکان، خونین شد و به نفرین گشوده نشد؛ بر آن پیشانی تابناک که در راه هدایتِ انسان، شکافت!
سلام و درود بیپایان خدا بر تو باد؛ آن هنگام که پا بر جان خاکی مکه نهادی و در آن روز که از کنج ساکتِ حرا، با سروش «اقراء» جبرئیل، امین پروردگارت شدی و در تمام این روزهای پیاپی، جانِ بهاریِ تو در روح تک افتاده بشریت، نور و زندگی می پراکند!
فاطره ذبیح زاده
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا