«نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد»
زمین در شبی دیجور از شب های تاریخ غوطه ور است.
سفیران صبح که هر یکی پیغامی دیگر از ملکوت برای اسیران ناسوت آورده بودند، روی در نقاب خاک کشیده اند و شب پرستان بر اریکه های خالی آنان تکیه زده اند.
کعبه، اوّلین خانه خدا بر خاک، موزه نمایش بت های رنگارنگِ سنگ و چوب پرستان است و میراث ابراهیم را در صندوقْ خانه های نسیان، به دست غبار غفلت سپرده اند...
و محمّد صلی الله علیه و آله چهل ساله شده است.
امشب در آن غار رازآلود چه خبر است؟
خلوت های محمّد در حرا به طول انجامیده است و قلب مهربان خدیجه را التهابی عجیب در خود فشرده است. محمّد صلی الله علیه وآله ، مُهر ختام طومار نبوّت و متمّم بیانیّه بلند رسالت است. از فردا محمّد صلی الله علیه و آله آخرین سخنان خدا با آدمی را در گوش تاریخ فریاد خواهد کرد؛ آنچنان که پژواک جاودانه اش تا قیامت در رگ های هوا طنین بیندازد.
از فردا محمّد امین، رسول اللّه خواهد بود تا حقایق ازلی و ابدی را بار دیگر در راستای زمان منتشر کند.
و اینک محمّد صلی الله علیه وآله به شهر بازگشته است؛ با رعشه ای که از ملاقات با خدا در تار و پود روحش افتاده است.
با چهره ای که از سرخی به شفق میماند و با کوله بار رسالتی که از هم اکنون بر پشتش سنگینی میکند.
خدیجه! محمّد را با ردایی گرم فرو پوشان که از امشب، یتیم مکّه پدر تمام آدمیان گشته است.
«کرشمه تو شرابی به عاشقان پیمود
که عشق بیخبر افتاد و عقل بیحس شد
طرب سرای محبّت کنون شود معمور
که طاق ابروی یاد منش مهندس شد».
امید مهدی نژاد