متن ادبی «نسیم صلوات محمّدی»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)


بگذار تا آسمان فرو پاشد
تا زمین از غصه درهم بپیچد
تا کوه‏ ها رشته رشته پراکنده شوند
تا کوچه‏ ها شعله شعله به آسمان پرتاب شوند
خاک مرگ بر سرزمین ببارد
بگذار تا بعد از این، رنگ خوشبختی نبینند
این کوچه ‏های نیشخند و دسیسه
این خانه ‏های حماقت و کوته نظری
چگونه ایستادی؟
در برابر جهلِ مردان شهر
که کوه را از پای انداخت
آسمان را مچاله می‏کرد
و رشته صبر دریاها را پاره می‏نمود
در برابر قومی کوردل و ناشنوا
کنگ و سنگ دل
که با تو از سر ستم بر آمدند
کمر به قتل شبانه ‏ات بستند
تو را زیر سنگ باران کودکانشان گرفتند
گفتند: جادوگری؟! شاعری؟!
دندانت را سنگ زدند
روح آرامت را صیقل دادند
شمشیر به رویت کشیدند
بر سرت شکمبه گوسفندانشان را خالی کردند
کودکان را در مسابقه سنگ زنی‏ات جایزه دادند
محاصره ‏ات کردند
تو که شهر را روشن کردی از عطر خداوند
دختران زنده به گور را فرصت زیستن بخشیدی
اندیشه‏ های مردابیِ عفنشان را بارور کردی
تو که
زنان تیره ‏بخت را عاطفه دادی
مردان کوردل را مهربان کردی
تو که
کوه ‏های سر به فلک کشیده
در برابرت زانو زدند
درختان با موسیقی آیه ‏های نورانی ‏ات بالنده شدند
خورشید به واسطه تو ظهور کرد
ماه به واسطه تو زیبا شد
آسمان به ‏واسطه تو بخشنده شد
تو که دریا به ‏واسطه تو کریم است
خاک به ‏واسطه تو ارزش یافت
اینک آرام آرام
ایستاده و صبور
سر بر دامان جبروتی خداوند می‏گذاری
در بال بال معطر جبرائیل
با نسیم صلوات محمدی
بگذار تا شهر، غم بی ‏تو بودن را مویه کند
خاک مصیبت و اندوه بر سر بریزد.
چنگ بر دامان خاک بزند
بگذار تا شهر بایستد از زندگی
بگذار تا دیگر صدای قدم‏ های مهربانت را نشنود
صدای صوت قرآنت را نشنود
لبخندهایت را نبیند
روزگار ملال آورت را نبیند،
بگذار تا شهر؛ این شهر خفته در خفقان
این شهر خاموش در تب جهل
بعد از تو روزگار خوش نبیند!!

مریم سقلاطونی