ثانیه های سوگوار، ثانیه های تا همیشه اندوهگین، ثانیه های اضطراب؛ حادثه نزدیک است.
دست هایش را به سفر، به سوی بارگاه خداوندی فرستاده است.
خداحافظ، گلوی سوخته تاریخ!
بغض، در حنجره خاک می پیچد. خداحافظ!
تمام سرهای دنیا بر گریبان اندوه فرو رفته اند.
باران، شدیدتر میکوبد از چشم ها بر گونه ها؛ فراق نزدیک است.
خداحافظ!
صدایش هفت آسمان را میلرزاند از اندوه. ملایک بر سر میکوبند. از پشت تمام پنجره های جهان، یادش چون خورشید می تابد. تنفس زیر سقف های این جهان، جانش را در هم ریخته است؛ باید بگذرد.
خداحافظ!
صدای هق هق، شدیدتر میشود، خاطرات میگذرند و چون نسیمی وزان و او نشسته بر توسن دقایق، تندتر می تازد گردنه های عبور را.
صدایش، طنین سالها تلاش است و صبر جبرئیل، سینه به سینه اش ایستاده است و می بارد چون تکه ابری فشرده.
ظهر، غلیظ تر شده است و صدای پیامبر رقیق تر.
خداحافظ!
از جهان بریده و دل بسته به آنچه دلبستگی اش بود. چشم هایش در خور دیدار دوست. دستی در بهار و دستی در خزان؛ آسمان خلاصه شده در چشم هایش.
خداحافظ!
گردنه های حجاز، سر برمیگردانند و بر سینه میکوبند، حادثه نزدیک است. از هر طرف، ملایک، بال گسترده اند پرنیان بسترش را و او سخت به عبور می اندیشد. خداحافظ، چشم های بارانی و بی قرار فاطمه!
خداحافظ، بازوهای وفادار و دست های مهربان علی!
خداحافظ، مکه، شهر خاطرات کودکی!
خداحافظ، مدینه، شهر مهربانی های تا همیشه!
خداحافظ!
صدا آرام آرام خاموش میشود. های های اشک، امان خاک را بریده است. هوای معطر ملکوت در مشام سفر پیچیده است. ثانیه های سوگوار... ثانیه های تا همیشه اندوهگین...
حمیده رضایی