متن ادبی «بی‏ تاب‏ تر از ستون حنانه»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)


امروز، قلبی از تپش باز می‏ماند که نبض هستی با ضربانش می ‏تپید.
امروز، چشمی از چرخش باز می‏ماند که تمام ستاره ‏ها از فروغش هستی می‏گرفت.
امروز، زبانی از تکلم باز می‏ماند که واژه واژه کلامش، رازهای هستی را کهکشان کهکشان می‏گشود.
امروز، لبانی از تبسم بازمی‏ماند که لبخندهایش، فرشتگان را لبالب از تسبیح و تقدیس می‏کرد.
امروز، غمگین‏ ترین روز عمر زمین رقم می‏خورد.
امروز، روح عرشی محمد، فرش کوچک خاک را رها می‏کند و به وسعت «لایتناهی» پیوندمی‏خورد.
این بار، معراج محمد همیشگی است.
بی چشمان فروزان تو، ستاره ‏ها از کدام مشرق نورانی الهام بگیرند که تابنده بمانند؟
ای حبیب خدا! بدون زمزمه «قولو لا اله الا اللّه‏ تلفحوا» یت زبان فرشتگان را کدام ترانه، سرشار از تقدیس و تسبیح کند؟
هستی، امروز چقدر دلگیر و محزون است!
گلوی بلال چقدر بغض ‏آلود است!
بغض چندین ساله گلوی ماذنه‏ ها را می‏ فشارد.
آینه ‏های حرم مثل چشمان زایران دوردست، پر از اشک‏اند.
محمد، ای روح بزرگ هستی! قطره ‏ای از دریای هستی خویش را به کام ما هم بچکان! بی‏ عنایت تو در این خاک، سنگ پاره ‏ای بیش نیستیم.

قنبر علی تابش