خاطرات مسجد، سیاه پوشیده است.
غزل، بی کسی خویش را فریاد میزند.
مدینه در دو بیتی ترین ناله ها میسوزد.
«تنهایی»، در گوشه دل، زانوی غم بغل کرده است.
از متن دقایق، ضجه فواره میزند.
بر آینه فضیلت ها، گردی از اندوه نشسته است.
ماتمی درون نی های دشت، رخنه کرده است. خانه متصل به وحی، بیتابانه میگرید.
صدای حزن، در و دیوار را آکنده است.
با شیون های فاطمه علیه السلام ، روح بلند آبشارها، تاب و توان خویش را از دست داده است. با ناله های او، دلها افتاده اند به خاک مرثیه.
تاریخ می بیند که داغ های زهرا ادامه دارد.
می بیند که مدتی از گرمی این بستر نمیگذرد که آتش های بی اجازه، درب خانه این بانو و دل های ما را به خاکستر می نشانند.
گویا مدینه در میزند و می آید به بالین پیامبر، تا بار دیگر با بوی عشق گره بخورد!
میآید تا از زبان صبح امید، بگوید: حکایات خزان طولانی است؛ اما دستان سبز قرآنت، درخت جاوید زندگی را در دلهای مدینه ای، خواهد کاشت.
مدینه اکنون می بیند کنار قامت مهربان پیامبر عطوفت، عطر پرواز پیچیده است. برای مدینه، همه چیز، بر مدار دریغ و افسوس می چرخد.
گویا مدینه میرود و لحظاتی بعد، کاینات را با خود می آورد تا به گریه های «حسنین» اقتدا کنند.
ضایعه ای است که همه باید سیر بگریند.
رفتن رسول صلی الله علیه وآله ، پاییزی تلخ را در دفتر دنیا رقم زد.
همه در خویش میسوزند.
از لابه لای گریه ها و تصاویر داغ که قطره قطره میچکد، «ملک الموت» نیز دیده میشود که با احترام، نزد ابهت و جلال پیامبر زانو میزند.
محمدکاظم بدرالدین