متن ادبی «شولای مصیبت»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)


السلام علیک یا رسول اللّه‏!
تو را هرگاه می ‏نگریستم، چهره ‏ای شاد و زیبا می‏دیدم که دخترش را با مهربانی پدرانه، در آغوش می‏کشید. تو را هر بار که در آستانه ورود یافتم، بانگ «السلام علیکم یا اهل النبوه» سر داده بودی و اهل مدینه را به ارزش اهل خانه متذکر می‏شدی.
زمان بر اهل خانه می‏گذرد؛ اما چونان خنجری که بر سینه پر دردشان می‏نشیند. آه، یا رسول اللّه‏! حتی دیوارهای کاهگلی من، هیچ‏گاه بانویشان فاطمه علیه السلام را این گونه مضطرب و پریشان ندیده بودند و هرگز علی علیه ‏السلام خیبرشکن را پناه برده به کنج دیوار نیافته بودند. شولای مصیبت بر سر روی مدینه سایه انداخته است.
نگاه‏ ها، نگاه دلواپسی و ناامیدی است و از لب‏ها با لرزشی ممتد و بی‏وقفه، ناله می‏ تراود و آه می ‏جوشد.
حسنین علیهماالسلام ، دار و ندار خویش را در بستر وداع می‏بینند. این سرو در بستر آرمیده، تمام دار و ندار علی علیه ‏السلام است؛ چگونه با او وداع کند؟
یا رسول اللّه‏! برخیز؛ مدینه تو را می‏خواهد. برخیز که بعد از تو، مرا حرمتی نخواهد بود؛ که تنها تو می‏دانستی حرمت خانه علی و فاطمه را.
برخیز! که تمام کوچه ‏ها سوگند خورده ‏اند که دیگر دندان تو را نشکنند.
ای بهانه خلقت کاینات! چگونه وداع می‏کنی با دخترت؛ تو بهتر می‏دانی که روزهای بعد از تو چقدر سیاه بر روزگار او خواهد گذشت؟ چگونه وداع می‏کنی با علی علیه ‏السلام ؛ تو می‏دانی که بعد از تو حتی سلامش را پاسخ نخواهند داد.
یا رسول اللّه‏! بگذار از دنیای بعد تو، چیزی نگویم! وصیت شما «ثقلین» بود.
آه...! بگذار چیزی نگویم!
علی خالقی