بدرود ای آغوش گرم بطحا و منا!
بدرود ای پنجره های گشوده بکه!
بدرود ای آسمان پر پرنده شهر!
بدرود ای «بدر» و «خندق» و «احد»!
خداحافظ ای لبخندهای گرم سلمان!
ای چشمهای نگران علی علیه السلام !
خداحافظ ای دامن پرستاره بیت العتیق!
من میروم؛ که آسمانی تشنه بوسیدن من است.
من میروم؛ که جهانی بالاتر از این خاک، منتظر رسیدن من است.
من میروم؛ که کروبیان، دست به دامن آمدنم شده اند.
من میروم و شما با گستره ای از خاک میمانید که بوی خاک میدهد. میمانید و مگذارید که خاک خدا، بوی شیطان بگیرد!
من میروم و شما، با دست های باز دعا و عبادت می مانید؛ مبادا که دستهایتان به سمت آسمان نرود و شرک و جهالتی دوباره، زمینگیرتان کند!
من میروم و شما با آفتاب لایزال امامت میمانید؛ مبادا که غدیر، فراموشتان شود و زبانهایتان از بیان حقیقت لال بماند!
من میروم و شما با صحرایی لبریز از ذکر «لبیک، اللهم لبیک» میمانید؛ مبادا که پاهایتان از پیمودن راه عبادت خسته شود!
میروم و دریچه های رحمت آسمان را به سمت سینه هایتان گشودم و دل در میان شما دارم که شما امت پاک خدا بر روی زمین هستید.
نکند که پاهای استوارتان در جاده های به سمت خدا بلغزد! شما را دوست دارم؛ که شانه در شانه من تازیانه خوردید و تیرهای تهمت را به جان خریدید.
شما را دوست دارم که قدم به قدم من، مساجد را استوار کردید و در مزارع، عرق ریختید.
دلم برای شما تنگ میشود؛ که با کمک خدا و رسولش، سیاهی جهل را از آسمان شهرتان پایین کشیدید و آفتاب عالم تاب را میهمان شهرتان کردید.
... و میترسم از فردایی که از همه این خوبی ها، جز خاطره ای سوخته، چیزی نماند.
شما را وصیت میکنم به خوبی.
وصیت میکنم به عشق!
شما را وصیت میکنم به ادامه راه وحدانیت و هوای جاری ایمان را همواره در کالبد روحتان دمیدن!
مباد که زور و زر، ایمانتان را به دست بادها بسپارد!
مباد که در جاده های رسیدن به حقیقت، پایتان بلرزد و راه های رفته را برگردید و در کوله بارتان جز کفر و شرک، چیزی نداشته باشید.
مگذارید که شهرتان از بت های بی ایمانی پر شود و دست های ریاست و کاخ نشینی، از آستین خیانت بیرون آید!
مباد که سیاهی ها، خانه نشین تان کنند و پنجره های دعا و مناجات، برای همیشه بسته بماند!
من میروم و دلی تنگ و خاطری آزرده دارم که فردایی سخت، پیش روی شماست.
من میروم و امانت هایم را به شما می سپارم که مانند دو آفتاب تابان در درون تاریکی ها هستند؛ دست به سمت آنها دراز کنید تا در اعماق سیاهی ها گرفتار نشوید و جاده های رسیدن را گم نکنید!
ابراهیم قبله آرباطان