خانه، خانه خداست، اولین بهانه سلوک، اولین نماز عاشقانه در حریم عشق.
اولین مسجد، اولین میعادگاه، اولین سایه سار... همیشه اولین ها قدری مهمتر است.
مسجد اول، یعنی قرار اولِ دل؛ آن جا که گرد هم آمدند اولین عاشقان.
آن جا که قرار قامت های سپیدپوش شد.
مسجد اول، یعنی میعاد، یعنی میعادگاه دسته دسته پرنده های مهاجر و خانگی مدینه که گرد سیمرغ، طواف عشق میکنند.
سیمرغ، رخصت ساختن اگر بدهد، هر برگ، هر شاخه، هر تکه چوب، زبان باز میکند به شکرانه این که در بنای رفیع عشق و نور سهیم است.
ای رسول نورانی! ببین که برگ های سقف مسجد، چطور دارند تسبیح خدا میگویند.
ببین که این ستون بلند، چقدر برای شانه های تو لَه لَه میزند؛ تشنه تر از آب!
ببین؛ این محراب دارد با تو دُعا میخواند؛ با دستهایت.
دیوار به دیوار، داری اولین آرمانْ خانه بشریت را میسازی.
خصوصی نیست؛ مثل دیوار بلند قصرهای شاهان.
خصوصی نیست؛ مثل دیر راهبان.
این جا عمومی ترین محله باران است.
این جا ساده ترین کتابت مهربانی است.
این جا دست ها، آسان به هم میرسند؛ غنی و فقیر در کنار همند.
این جا بوی وفا میدهد؛ بوی سادگی، بوی لحظه های لطیفِ با تو بودن.
دیوارهای کوتاهش، پشت دیوار چین را خم میکند.
سقف ساده اش، قندیل های ساسانی را بر سر پادشاهان آوار میکند.
محراب غریبش، طاقی میزند به وسعت رنگین کمان.
منبر ساده اش، ستون عرش میشود و تو می نشینی روی عَرش و از خدا، سبد سبد سیب، برای دلها میفرستی.
میشناسم این جا را.
هر وقت دلم میگیرد و هوای تو میکنم، به مسجد میروم و زیر گلدسته سبزش میایستم و به لاجورد آسمان فخر میکنم.
میروم و خودم را گم میکنم توی کاشی کاری های محراب.
ناگهان بوی تو می آید؛ بوی محمدی و سیب از خط به خط کتیبه محراب.
دلم بهانه سادگی تو را دارد.
اشک چشم هایم را دریا میخواهد.
مرا به سادگی محرابت برسان!
مرا به ستون اول عشق برسان؛ به قبا، به عرش.
مرا به جرعه ای از نور برسان!
دلم تنگ میشود برای تو؛ مرا به خدا برسان!
امیر مرزبانش
متن ادبی «مرا به جرعه ای از نور برسان»
- بازدید: 2247