مثل همه روزهای گرم دیگر، نگاه تند آفتاب، روی خاک شعله ور تازیانه میزد. محمد صلی الله علیه وآله ، پیامبر خدا، روز بزرگی را رقم زده بود؛ روزی که قندیل های قدیمیِ کینه و دشمنی های قبیله ای دیرینه آب میشد.
مهاجر و انصار، اهالی مکه و مدینه و مؤمنان دیروز بعد از آن، روز با تدبیر پیامبر نامی تازه می گرفتند؛ برادر.
... اما گویا در این هیاهوی شاد و سورِ برادری و عقد اخوت، کسی هست که نمیخندد؛ کسی تنها مانده است در این ازدحام پیوند و همبستگی. اشتباه نمیکنم. او علی علیه السلام است. بهتر که نگاه میکنم؛ چند مروارید بی رنگ اشک هم از گوشه چشم هایش لغزیده است.
راستی! چرا علی علیه السلام شاد نیست؟!
زمان می گذرد. شور و اضطراب جشن برادری آرام میگیرد. مهاجرین و انصار، دست هایشان را در دستِ هم نگه داشته اند. پیامبر، علی علیه السلام را میبیند. غم او را تاب نمی آورد. علی علیه السلام خود زبان میگشاید: «ای رسول خدا! میان اصحاب خویش پیمان برادری بستی، اما مرا با کس دیگر برادر نساختی؟!»
زمین و آسمان، حتی دیوارهای نامرئی زمان، همه سکوت کرده بودند. همه چیز از حرکت ایستاده بود و منتظر و مشتاق، خیره به لب های پیامبر بزرگ خدا، حیران مانده بود.
ناگهان، به نرمی رویش یک شکوفه کوچک از خاک ترک خورده حجاز، پیامبر دهان گشود و موسیقی آرام کلامش، به تازگی نسیم و خنکای شب های کویر، در فضای ملتهب و به نفس افتاده پیچید: «تو برادر منی؛ هم در دنیا و هم در آخرت».
دلها لرزید. شادی دمید. عطر گل محمد صلی الله علیه وآله و علی علیه السلام در همه جا پیچید.
حالا علی جوان و رشید، دست در دست آن رادمرد و فاتح دل های ایمان یافته، لبخند میزند. پیامبر صلی الله علیه وآله نیز از همتا و هم شأن الهی خویش خشنود به نظر میرسد.
خوب گوش کنید! صدا از سمت بالا می آید. باید فرشتگان باشند؛ حتما جشن گرفته اند. خدا هم راضی است. خوشا به حال محمد صلی الله علیه وآله و خوشا به حال علی علیه السلام .
مصطفی پورنجاتی
متن ادبی «برادر»
- بازدید: 2423