متن ادبی «برادر»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

مثل همه روزهای گرم دیگر، نگاه تند آفتاب، روی خاک شعله ‏ور تازیانه می‏زد. محمد صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله ، پیامبر خدا، روز بزرگی را رقم زده بود؛ روزی که قندیل‏ های قدیمیِ کینه و دشمنی‏ های قبیله ‏ای دیرینه آب می‏شد.
مهاجر و انصار، اهالی مکه و مدینه و مؤمنان دیروز بعد از آن، روز با تدبیر پیامبر نامی تازه می ‏گرفتند؛ برادر.
... اما گویا در این هیاهوی شاد و سورِ برادری و عقد اخوت، کسی هست که نمی‏خندد؛ کسی تنها مانده است در این ازدحام پیوند و همبستگی. اشتباه نمی‏کنم. او علی علیه ‏السلام است. بهتر که نگاه می‏کنم؛ چند مروارید بی‏ رنگ اشک هم از گوشه چشم ‏هایش لغزیده است.
راستی! چرا علی علیه ‏السلام شاد نیست؟!
زمان می ‏گذرد. شور و اضطراب جشن برادری آرام می‏گیرد. مهاجرین و انصار، دست‏ هایشان را در دستِ هم نگه داشته ‏اند. پیامبر، علی علیه ‏السلام را می‏بیند. غم او را تاب نمی ‏آورد. علی علیه ‏السلام خود زبان می‏گشاید: «ای رسول خدا! میان اصحاب خویش پیمان برادری بستی، اما مرا با کس دیگر برادر نساختی؟!»
زمین و آسمان، حتی دیوارهای نامرئی زمان، همه سکوت کرده بودند. همه چیز از حرکت ایستاده بود و منتظر و مشتاق، خیره به لب ‏های پیامبر بزرگ خدا، حیران مانده بود.
ناگهان، به نرمی رویش یک شکوفه کوچک از خاک ترک‏ خورده حجاز، پیامبر دهان گشود و موسیقی آرام کلامش، به تازگی نسیم و خنکای شب‏ های کویر، در فضای ملتهب و به نفس افتاده پیچید: «تو برادر منی؛ هم در دنیا و هم در آخرت».
دل‏ها لرزید. شادی دمید. عطر گل محمد صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله و علی علیه ‏السلام در همه جا پیچید.
حالا علی جوان و رشید، دست در دست آن رادمرد و فاتح دل‏ های ایمان یافته، لبخند می‏زند. پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله نیز از همتا و هم‏ شأن الهی خویش خشنود به نظر می‏رسد.
خوب گوش کنید! صدا از سمت بالا می ‏آید. باید فرشتگان باشند؛ حتما جشن گرفته ‏اند. خدا هم راضی است. خوشا به حال محمد صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله و خوشا به حال علی علیه ‏السلام .
مصطفی پورنجاتی