بارالها! در این جمود یخ زده، به خورشید رحمانیت تو دل خوش داشته ایم.
معبودا! سکوت بی رمق لحظه هایم، انعکاس سوزنده ترین فریادهای درون است و تو بدان آگاه ترینی!
کریما! چگونه میشود تهی ترین دامن های نیاز را زیر درخت کرامتت گشود و بدون زنبیل هایی از اجابت، از این باغ بیکران بیرون رفت؟!
بر ما ببخشای!
به یکتایی ات سوگند، این ازدحام نفس گیر عالم، زنجیری از تغافل را بر دل هایمان پیچیده و ما را جز نگاه نجات بخش تو، تکیه گاهی نمانده.
مهربانا! دل سپردن به باران عفو تو، در غریزه کویری ما ثبت است و ما را از آن گریزی نیست! بر ما ببخشای که امیدمان به رحمانیت تو، بیش از همت مان در زهد و ثواب است!
بر ما ببخشای که منزل وصال تو را بی تحمل خارهای مغیلان، استغاثه داریم!
بر ما ببخشای که با کمترین درجه بندگی، بالاترین اختیارات خداوندی ات را چشم دوخته ایم!
وصل
یک شب همه با عرش مصادف هستیم *** یک روز قفس را مترادف هستیم
این در به دری، دست قضا و قدر است *** کی گفته که با وصل مخالف هستیم؟!
به نام عشق
در جاده عشق گذر باید کرد *** در هجر، چه شبها که سحر باید کرد
حالا که به نام عشق آغاز شدیم *** از آخر خود، صرف نظر باید کرد!
محبوبه زارع
متن ادبی «تهی ترین دامانم را میگشایم»
- بازدید: 1877