متن ادبی «تهی‏ ترین دامانم را می‏گشایم»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

بارالها! در این جمود یخ زده، به خورشید رحمانیت تو دل خوش داشته ‏ایم.
معبودا! سکوت بی ‏رمق لحظه‏ هایم، انعکاس سوزنده‏ ترین فریادهای درون است و تو بدان آگاه ‏ترینی!
کریما! چگونه می‏شود تهی ‏ترین دامن‏ های نیاز را زیر درخت کرامتت گشود و بدون زنبیل ‏هایی از اجابت، از این باغ بی‏کران بیرون رفت؟!
بر ما ببخشای!
به یکتایی ‏ات سوگند، این ازدحام نفس‏ گیر عالم، زنجیری از تغافل را بر دل‏ هایمان پیچیده و ما را جز نگاه نجات ‏بخش تو، تکیه ‏گاهی نمانده.
مهربانا! دل سپردن به باران عفو تو، در غریزه کویری ما ثبت است و ما را از آن گریزی نیست! بر ما ببخشای که امیدمان به رحمانیت تو، بیش از همت مان در زهد و ثواب است!
بر ما ببخشای که منزل وصال تو را بی ‏تحمل خارهای مغیلان، استغاثه داریم!
بر ما ببخشای که با کمترین درجه بندگی، بالاترین اختیارات خداوندی ‏ات را چشم دوخته ‏ایم!
وصل
یک شب همه با عرش مصادف هستیم    ***    یک روز قفس را مترادف هستیم
این در به دری، دست قضا و قدر است    ***    کی گفته که با وصل مخالف هستیم؟!
به نام عشق
در جاده عشق گذر باید کرد    ***    در هجر، چه شب‏ها که سحر باید کرد
حالا که به نام عشق آغاز شدیم    ***    از آخر خود، صرف ‏نظر باید کرد!
محبوبه زارع