شاید این روزها که میگذرد، آخرین روزهای من باشد *** دوست دارم قطار رفتن هم، مثل ماشین آمدن باشد
ایستگاهم اگر که تو باشی، مردگان صندلی نمیخواهند *** سمت تو ایستاده می آیم، دل اگر اهل آمدن باشد
ای گل آن طرف نشسته من، گذر آب را نمیخواهی؟ ** بِنِشین فرض کن که این دریا، کاسه چشم های من باشد
راه آهن کشیده ای هر جا میروم یاد وصل میافتم *** وقت دیدار دوست نزدیک است، شاید این آخرین ترن باشد
ارث من دفتری است آبی رنگ، تا ابد نیمه باز بگذارید *** یعنی ای حرف نیمه کاره من! دائماً موقع سخن باشد
طبع شعرم به آبها برسد، سهم بی تابی اش به نیلوفر *** قلمم میرسد به ناله نی، مابقی مال یاسمن باشد
میرسد آن خبر همیشه چه داغ، در همان کاغذ سیاه و سپید ** کاغذی که همیشه گوشه آن، عکس یک گل به جای زن باشد
رزیتا نعمتی
اهل بیت علیهم السلام
شعر «وصیت شاعر»
- بازدید: 2373