متن ادبی «در ازدحام ملائک»

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)


حالا سه روز است که قدوم رسول خدا صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله ، میهمان خاک مهربان سرزمین «قُبا» است. از دوشنبه دوازدهم ربیع الاول تا امروز که پنجشنبه باشد، اما دیگر دل در دل مردم یثرب نیست. در این چند روز، خدا می‏داند چقدر در حوالی شهر، به انتظار رسیدن خورشید، با چشمان منتظر، امتداد جاده را مرور کرده ‏اند! خدا می‏داند چند قاصد را برای آوردن خبر حرکت بهار به آنجا فرستاده‏ اند، اما او منتظر است؛ منتظر کسانی که اگر نباشند، دیگر قوتی در زانوانش نمی‏ماند تا همین دو فرسخ را هم طی کند. هر عملی که از او سر می‏زند، دلیلی دارد و این انتظار هم نشانه ‏ای از یک پیام است. به حتم، کسی که پیامبر در انتظارش مردم را این‏گونه منتظر گذاشته، در این حرکت ملکوتی، سهم بسزایی دارد، اما انگار غباری از دور می‏ آید. یعنی چشم به راهی پیامبر به پایان رسیده است؟!
مسافران پیامبر، سفر سختی را طی کرده ‏اند. بعد از اینکه پسر عمو، امانت‏ های مردم مکه را ـ که با بدی‏ ها و تاریکی‏ های خود، امینشان را مجبور به این هجرت ناخواسته کرده‏اند ـ به صاحبانشان پس داده است، همراه سه فاطمه ـ نور دیدگان رسول صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله، فاطمه زهرا، مادر مهربان علی، فاطمه بنت اسد و فاطمه دختر زبیر ـ راهی یثرب شده و در راه، با جاسوسان قریش روبه ‏رو شده است، اما آنان که یارای رویارویی با او را نداشته ‏اند، میدان خالی کرده ‏اند و برگشته ‏اند. حالا او هم به «قبا» رسیده، اما آنقدر سختی کشیده و پیاده راه پیموده که گام‏های خون ‏آلودش، توان زیارت دوست را از او گرفته ‏اند. پیامبر با نگاهش، در پی پسر عمو می‏گردد. پیامبر حتی برای لحظه ‏ای از مرام آسمانی خود فاصله نمی‏گیرد. او رسول رحمت است و برای دوستدارانش، از هر کسی رحیم‏تر. حالا که تکه‏ای از خود را از خود دور می‏بیند، خود به استقبالش می‏شتابد و او را تنگ در آغوش می‏گیرد و با قطره‏ های اشک گرمش، مرهم زخم‏ های پسر عمو می‏شود.
دیگر دارد سه سال انتظار به پایان می‏رسد. دیگر دارد رویای دیدار آفتاب نگاه پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏ آله، جای خودش را به واقعیتی شیرین می‏بخشد.
دیگر دارد حسرت شنیدن صدای گرم پیامبر صلی‏ الله‏ علیه‏ و‏آله، جایش را به غریو تکبیر و هلهله سرور مردم می‏دهد. دیگر دارد آسمان، میهمان مهربانی دل این سرزمین می‏شود و شاید هنوز خیلی‏ ها باورشان نمی‏شود که تا دقایقی دیگر، میزبان چه کسی خواهند بود و اندکی هم روی از آفتاب دزدیده‏اند و در سایه کینه و نفرت، دندان به هم ساییده ‏اند، اما دیگر هیچ چیز نمی‏تواند جلوی روشنایی را بگیرد؛ هیچ چیز. از میان هل هله ‏ها و غریو تکبیرها، چیزهایی شنیده می‏شود. انگار اشعاری است که به مناسبت قدوم خورشید تازه از راه رسیده سروده شده است: ماه از «ثنیة الوداع» طلوع کرد، تا روزی که روی زمین، یک نفر خدا را عبادت می‏کند، شکر این نعمت بر ما واجب است. ای آن کسی که از طرف خدا برای هدایت ما مبعوث شده‏ای! فرمان تو بر همه ما لازم و مطاع است.
رؤسای قبایل، زمام ناقه آفتاب را از دست هم می‏ ربایند. اشتیاق میزبانی این خورشید، دل همه را گرم کرده است، اما روشنگری باید از همان دقیقه‏ های نخست آغاز شود. همه باید بدانند که برای پیامبر، فردی بر دیگری برتری ندارد؛ جز به پاکدامنی و درستکاری. همه باید بفهمند عبد و صاحبش از نگاه بی‏ نهایت او، رنگی یکسان دارند و رعیت و ارباب در نزدش، اجری ثابت. پس برای میزبانی چنین آموزگاری، هر کجا که برای مدرسه شدن، سینه گشاده تری داشته باشد، مناسب است، اما چه کسی شایستگی این میزبانی را دارد؟
به خواسته پیامبر، مردم از برابر ناقه کنار رفته ‏اند؛ تا هر کجا حیوان زانو بر زمین نهاد، آن خاک بر این میزبانی به خود ببالد و آن خوشبخت خاک، متعلق به دو کودک یتیم به نام‏های «سهل» و «سهیل» بود که تحت سرپرستی و کفالت «اسعد بن زرارة» به سر می ‏بردند و زمینشان جایی بود برای خشک کردن خرما ـ و خرما و شتر یعنی همه هستی عرب آن روز ـ آن‏گاه، خانه بی‏تکلف و صمیمی أسعد شد خانه امید مردم و در ازدحام ملائک گم شد.

سید حسین ذاکرزاده