متن ادبی «رسول مهر»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)


روزها، لحظه لحظه تیره ‏تر و سایه ظلمت، دم به دم فراگیرتر.
گل‏ های ایمان، در شوره ‏زار دل‏های سرد، پژمرده و زرد و روزگار، آکنده از غربت و جهل و درد.
کاروان ـ کاروان، کفر و کدورت بود و دریا ـ دریا، شرک و شیطنت.
نه آبشاری که عطش دیرینه «جزیرة العرب» را فرو بنشاند و نه توفانی که تومار «جاهلیت» را در هم پیچاند.
نوری نبود تا حجم غلیظ تاریکی را روشن گرداند و حرارت خورشید را بر صحن دل‏ها بتاباند.
گورهای سرد و خاموش، دهان گشوده بودند و معصومیت دخترکان را می‏ربودند. هیچ‏کس در بازار شلوغ مک ه، آوای توحید نمی‏ سرود و کعبه را از ازدحام ناخدایان «لات» و «منات» و «عزی» نمی‏زدود.
هیچ‏کس، نشانی از خدا نمی‏دانست و کسی به آدمی نمی ‏مانست!
باید کسی می‏ آمد تا بهار را بسراید و شب کاینات را به فروغ وحی بیاراید... و ناگهان پایه ‏های قصر «قیصر»ها لرزید؛ آتش فتنه فتنه‏ انگیزان به خاموشی گرایید و خدا، «محمد» را آفرید.
ستون کاخ «کسرا»ها شکست؛ گرد و غبار جهل و کفر، فرو نشست و چهره جمال محمدی در آیینه روزگاران، نقش بست.
جلوه تمامت عشق درخشید؛ فراتر از ستارگان از راه رسید؛ بهترین هدیه بهاری خدا، پدیدار گردید و آسمان، تمام ستاره‏ هایش را به چشم‏های آفتابی «مصطفی» بخشید.
پروردگار مهربان، نور محمد صلی‏ الله‏ علیه‏ و ‏آله را پیش از آفرینش آسمان‏ها و زمین، عرش و کرسی، ابراهیم و اسماعیل و... آفرید.
آمد و «لااِلهَ اِلاّ اللّه‏» را سرود و جهان در انعکاس آوای توحید، هم‏ زبانش بود و خدای رحمان، چه سان زیبا، رسول مهرش را ستود: «وَ کَذالِکَ جَعَلناکُمْ اُمّةً وَسَطَا لتَکُؤنُؤا شُهَداءَ عَلَی النّاسِ وَ یَکُونُ الرَّسُولُ عَلَیکُمْ شَهیدا»
آن «محمود الخصال» لقب «احمد» است؛ که خدای متعال را بسیار ستایش می‏کرد و حق حمد و شکرش را به جای می‏ آورد.
آن بزرگوار، «محمود» است؛ که تمام صفاتش ستودنی است.
آن واپسین پنجره وحی «کریم» است؛ که کرامتش زبان زد خاص و عام است.
«رحمت» است، «متوکل»، «امین» و «عبداللّه‏»؛ آن‏سان که حضرتش در عین عصمت، دل به لذت عبادت می‏سپرد و از ارتکاب گناهان دیگران رنج می‏برد.
یتیم عبداللّه‏، چنان به پرستش روی آورد که پروردگارش او را از فزونی عبادت، منع کرد.
ای واپسین پیغمبر خورشید و باران!
ای دلیل آفرینش آدمیان!
ای شکوه لایزال بی‏کران!
چراغ معجزه ‏ات را هرگز از ما دریغ مدار و در این سرگشتگی‏ ها، تنهایمان مگذار.

مهدی خلیلیان