... حالا این مردم فقط یک چیز کم دارند؛ اینکه جایی داشته باشند تا آزادانه گرد خورشید بگردند و نور بگیرند، جایی که آنچه را باید بیاموزند، بیاموزند. جایی برای جوانه زدن و سبز شدن، جایی برای بال گرفتن.
زمینی که خداوند به وسیله مرکب پیامبر آن را برگزیده بود؛ به ده دینار خریداری شد. باید مسجدی بنا شود تا هر مسلمانی، بی واهمه آن را خانه خود بداند. باید مسجدی بنا شود تا اساس اسلام پا بگیرد. همه کمک میکنند، سنگ می آورند، الوارها را به دوش همتشان میکشند و خندان می آیند. حتی شخص پیامبر، شانه بر شانه دیگران کار میکند و این یعنی رسول اشاره ها، پیامبر عمل است و هر سخنش تضمینی به سختی و سنگینی حمل این سنگها دارد. نه اینکه خود در خنکای سایه نخلی بیاساید و دیگران کار کنند. هر چه که بگوید خود اولین فاعل آن است و این یعنی ارشاد با تمام زوایایش.
اسلام نوپای یثربی در معرض خطر است! از جهتی کینه و دشمنی آشکار قریشیان و عابدان بی فروغِ لات و هبل و عزی، و از سویی دیگر، یهودیان خاموش و مرموز اطراف و داخل مدینه و از سوی دیگر، کینه در دل مانده اوس و خزرج نسبت به هم ـ که عمری به درازای صد و بیست سال داشت ـ تهدیدی است برای فروغ و بیداری این مردم. چه باید بکند رسول اصلاح و صلاح؛ جز اینکه خون آبه های این زخم کهنه را به آب پاکی و برادری از دامن یاران بزداید؟ شاید اینکه هر کدام برادری شوند برای هم، بذر مهر و شفقت را در دلشان بنشاند.
این شد که به دستور رسول دو به دو، آغوش برادری گشودند و گونه بر گونه پیمان ساییدند.
پیامبر رحمت دیگر صبرش تمام شده بود. دلش از کنایه ها و زخم زبان های پر زهر یهودیان به درد آمده بود.
شبها سر را به سوی آسمان میگرفت و با دیدگان مرطوبش، پیام عزت بخشی را برای پیروانش از دوست طلب میکرد. یهودیان، هر مسئله کوچکی را دستاویز رفتار موذیانه و سخنان تلخ خود کرده بودند و قبله مشترک بزرگترین حربه آنان برای آزار مسلمانان نوپا شده بود. رشد و گسترش این نور چنان وحشتی در دل های تاریک و نمورشان انداخته بود که برای نجات خود، به هر خیانتی دست میزدند. ساعت ها وقت بیانت ها و ملکوتی پیامبر را جیره پرسش ها و سخنان پوسیده و نفرت انگیز خود میکردند، اما رسول صبر و صداقت، با سینه ای گشاده، همه چیز را تحمل میکرد.
نماز تمام شده بود. همه یکدیگر را با دیده تعجب می نگریستند. کسی نمیدانست چرا رسول خدا درست در میان نماز ظهر آن روز، قبله اش را به سوی دیگر برگردانده است. یعنی اتفاق بدی برای امید دلشان افتاده بود؟ اما چهره بشاش و خندان پیامبر حرفی دیگر دارد و این تبسم، پیام آور عزتی دیگر است برای مسلمین، آخر آنها دیگر قبله خودشان را دارند؛ قبله خودشان را.
سید حسین ذاکرزاده