متن ادبی «آنها دیگر قبله خودشان را دارند»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

... حالا این مردم فقط یک چیز کم دارند؛ اینکه جایی داشته باشند تا آزادانه گرد خورشید بگردند و نور بگیرند، جایی که آنچه را باید بیاموزند، بیاموزند. جایی برای جوانه زدن و سبز شدن، جایی برای بال گرفتن.
زمینی که خداوند به وسیله مرکب پیامبر آن را برگزیده بود؛ به ده دینار خریداری شد. باید مسجدی بنا شود تا هر مسلمانی، بی ‏واهمه آن را خانه خود بداند. باید مسجدی بنا شود تا اساس اسلام پا بگیرد. همه کمک می‏کنند، سنگ می‏ آورند، الوارها را به دوش همتشان می‏کشند و خندان می ‏آیند. حتی شخص پیامبر، شانه بر شانه دیگران کار می‏کند و این یعنی رسول اشاره ‏ها، پیامبر عمل است و هر سخنش تضمینی به سختی و سنگینی حمل این سنگ‏ها دارد. نه اینکه خود در خنکای سایه نخلی بیاساید و دیگران کار کنند. هر چه که بگوید خود اولین فاعل آن است و این یعنی ارشاد با تمام زوایایش.
اسلام نوپای یثربی در معرض خطر است! از جهتی کینه و دشمنی آشکار قریشیان و عابدان بی‏ فروغِ لات و هبل و عزی، و از سویی دیگر، یهودیان خاموش و مرموز اطراف و داخل مدینه و از سوی دیگر، کینه در دل مانده اوس و خزرج نسبت به هم ـ که عمری به درازای صد و بیست سال داشت ـ تهدیدی است برای فروغ و بیداری این مردم. چه باید بکند رسول اصلاح و صلاح؛ جز اینکه خون آبه ‏های این زخم کهنه را به آب پاکی و برادری از دامن یاران بزداید؟ شاید اینکه هر کدام برادری شوند برای هم، بذر مهر و شفقت را در دلشان بنشاند.
این شد که به دستور رسول دو به دو، آغوش برادری گشودند و گونه بر گونه پیمان ساییدند.
پیامبر رحمت دیگر صبرش تمام شده بود. دلش از کنایه‏ ها و زخم ‏زبان‏ های پر زهر یهودیان به درد آمده بود.
شب‏ها سر را به سوی آسمان می‏گرفت و با دیدگان مرطوبش، پیام عزت‏ بخشی را برای پیروانش از دوست طلب می‏کرد. یهودیان، هر مسئله کوچکی را دستاویز رفتار موذیانه و سخنان تلخ خود کرده بودند و قبله مشترک بزرگ‏ترین حربه آنان برای آزار مسلمانان نوپا شده بود. رشد و گسترش این نور چنان وحشتی در دل ‏های تاریک و نمورشان انداخته بود که برای نجات خود، به هر خیانتی دست می‏زدند. ساعت‏ ها وقت بی‏انت ها و ملکوتی پیامبر را جیره پرسش ‏ها و سخنان پوسیده و نفرت ‏انگیز خود می‏کردند، اما رسول صبر و صداقت، با سینه ‏ای گشاده، همه چیز را تحمل می‏کرد.
نماز تمام شده بود. همه یکدیگر را با دیده تعجب می ‏نگریستند. کسی نمی‏دانست چرا رسول خدا درست در میان نماز ظهر آن روز، قبله‏ اش را به سوی دیگر برگردانده است. یعنی اتفاق بدی برای امید دلشان افتاده بود؟ اما چهره بشاش و خندان پیامبر حرفی دیگر دارد و این تبسم، پیام ‏آور عزتی دیگر است برای مسلمین، آخر آنها دیگر قبله خودشان را دارند؛ قبله خودشان را.

سید حسین ذاکرزاده