امتداد بوی آفتاب، روشنی ذکر توست و مساحت یادت در محیط های حقیرانه زمین طنین انداز است.
قرنها متعلق به توست که آمدی و به دهان هایی که بوی خشک بیابان گرفته بودند، لهجه پرطراوت رهایی آموختی و هجاهای شبنم بینایی را.
آمدی و خطوط کهنه و موریانه خورده ابوجهل ها، با سطرهای قرآن تو، روز به روز تاریکتر از شب شدند.
آمدی و «لات» و «هبل»ها، زمین گیر بوی تعفن خویش شدند.
ای صاحب خُلق عظیم! بزرگی ات هیچگاه در ظرفیت تنگ کلمات و فهم نارس هستی نخواهد گنجید.
ای برترین آفریده خدا! دل های دریایی خوب میدانند که اقیانوس ها هم به ادراک قطره ای از تو نخواهند رسید. ابرهای لطیف می دانند که در کنار رأفت تو، گل های باران، شرمسارند.
دریاها از نام زلال تو برای آبی بودن وام میگیرند و چراغ ها برای ابدی شدن، ناچارند که رو به پیشانی تو پلک بزنند.
گنبد آسمان، کاسه نیازی است پیش عظمت آستان تو. حرف های بهار اگر سرسبز و مستانه است، قدح نوش حریم یاد توست.
نام بلندت، هفت آسمان را به زیر کشیده است و فردا چون حرف های تازه ای از تو همراه می آورد، جرئت طلوع دارد.
اینک منم و دنیای احساس که بوسه های مهر بر نام تو میزند و عالم شوق که با بوییدن گل محمدی، نشانه های بهشتی را که تو در آن باشی، حس میکند.
... و اینک نفس های قدسی توست که حال و هوای مدینه را گرم نگه داشته است. محله های مدینه، کرامت های بی شمارت را برای عرضه تدریجی به تاریخ، از بایگانی ذهن بیرون میکشد و مردم را دسته دسته به سوی فضایلت سوق میدهد.
اینک منم و شب که عطر صلوات تو را قنوت گرفته است. هنوز خاطره گدازه های عاشقانه ات از گوشه چشم «حرا» میچکد و با طلوع «اقرأ» نیمه شب چون انسانی کامل تو را سجده میکند.
به راستی که نیایش های زرین تو، گلستانی از معرفت را در ذهن دقیقه ها کاشته است.
محمدکاظم بدرالدین