متن ادبی «شب، عطر صلوات تو را قنوت گرفته است»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

امتداد بوی آفتاب، روشنی ذکر توست و مساحت یادت در محیط ‏های حقیرانه زمین طنین ‏انداز است.
قرن‏ها متعلق به توست که آمدی و به دهان‏ هایی که بوی خشک بیابان گرفته بودند، لهجه پرطراوت رهایی آموختی و هجاهای شبنم بینایی را.
آمدی و خطوط کهنه و موریانه ‏خورده ابوجهل‏ ها، با سطرهای قرآن تو، روز به روز تاریک‏تر از شب شدند.
آمدی و «لات» و «هبل»ها، زمین‏ گیر بوی تعفن خویش شدند.
ای صاحب خُلق عظیم! بزرگی ‏ات هیچ‏گاه در ظرفیت تنگ کلمات و فهم نارس هستی نخواهد گنجید.
ای برترین آفریده خدا! دل‏ های دریایی خوب می‏دانند که اقیانوس ‏ها هم به ادراک قطره ‏ای از تو نخواهند رسید. ابرهای لطیف می‏ دانند که در کنار رأفت تو، گل‏ های باران، شرمسارند.
دریاها از نام زلال تو برای آبی بودن وام می‏گیرند و چراغ ‏ها برای ابدی شدن، ناچارند که رو به پیشانی تو پلک بزنند.
گنبد آسمان، کاسه نیازی است پیش عظمت آستان تو. حرف ‏های بهار اگر سرسبز و مستانه است، قدح‏ نوش حریم یاد توست.
نام بلندت، هفت آسمان را به زیر کشیده است و فردا چون حرف ‏های تازه‏ ای از تو همراه می ‏آورد، جرئت طلوع دارد.
اینک منم و دنیای احساس که بوسه‏ های مهر بر نام تو می‏زند و عالم شوق که با بوییدن گل محمدی، نشانه‏ های بهشتی را که تو در آن باشی، حس می‏کند.
... و اینک نفس ‏های قدسی توست که حال و هوای مدینه را گرم نگه داشته است. محله ‏های مدینه، کرامت‏ های بی‏ شمارت را برای عرضه تدریجی به تاریخ، از بایگانی ذهن بیرون می‏کشد و مردم را دسته‏ دسته به سوی فضایلت سوق می‏دهد.
اینک منم و شب که عطر صلوات تو را قنوت گرفته است. هنوز خاطره گدازه ‏های عاشقانه ‏ات از گوشه چشم «حرا» می‏چکد و با طلوع «اقرأ» نیمه ‏شب چون انسانی کامل تو را سجده می‏کند.
به راستی که نیایش ‏های زرین تو، گلستانی از معرفت را در ذهن دقیقه‏ ها کاشته است.

محمدکاظم بدرالدین