متن ادبی «تو را می‏سرایم»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

شب دامن گسترانده بود. در هجوم تیرگی‏ ها، فرزندان آدم راه گم کرده بودند. دختران بی‏ گناهِ زنده به گور شده گواهی می‏دادند که زمین، اسیر جهل و زمان، گرفتار جمود است. جهان را سیاهی و بشر را تباهی فرا گرفته و سیطره بی ‏پایان شب، عالم و آدم را دل‏گیر کرده بود. ناگهان از دل تاریکی‏ ها، خورشیدی دمید که به پرتو خویش، ظلمت‏ کده ‏ها را از نور آکند.
می‏ سرایم تو را ای آیینه که یادت، فانوس آویزان در دل و نام زیبایت، ستاره پرفروغ شب‏ های تار زندگی است. تویی که زمین را به آسمان پیوند داده ‏ای و جهان را سرشار از عشق و نور و رحمت کرده ‏ای.
ای ماه آرام گرفته در مدینه! دیده بگشا که امروز، سر تا سر گیتی را درخشانی‏ ات در برگرفته است، ولی هنوز ابولهب ها و ابوسفیان‏ ها و اهالی کوی شرک، دست از ستیز با تو برنداشته ‏اند و قصد دارند پرتو افشانی ‏ات را خاموش سازند. بگو تا خندق، دهان بگشاید و در خویش فرو ببرد خوگرفتگان به تاریکی را.

محمدناصر عارفی