زندانيان عشق چو شب را سحر کنند *** از سوز شمع و اشک روانش خبر کنند
مانند غنچه سر به گريبان درآورند *** شور و نواي بلبل شوريده سر کنند
چون سر به خشت يا که به زانوي غم نهند *** يکباره سر ز کنگرة عرش بر کنند
با آن شکسته حالي و بي بال و بي پري *** تا آشيان قدس به خوبي سفر کنند
چون رهسپر شوند به سيناي طور عشق *** از شوق، سينه را سپر هر خطر کنند
آنان کزين معامله هستند بي خبر *** بر گو که تا به محبس هارون نظر کنند؛
تا بنگرند گنج حقيقت به کنج غم *** آن لعل خشک را به دُرِ اشک تر کنند
برپا کنند حلقة ماتم به ياد او *** تا عرش و فرش را همه زير و زبر کنند
کمپاني
اشارات :: مرداد 1387، شماره 111