متن ادبی «ناله حزین»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)


اینجا کاظمین است و این روزها، روزهای رجب.
وقتی عقربه تاریخ به بیست ‏و پنجم آن نزدیک می‏شود، دوباره ثانیه‏ ها به فریاد می ‏آیند.
از نگاه دیوارهای شهر، غم می‏چکد.
ناله حزین مرغان عاشق است که به گوش می‏رسد: امشب پس از چندین سال روز، چندین سال شب، هفتمین ستاره به آسمان هفتم می‏رسد؛ ولی غافل از آنکه این مردم، غفلت، سایه‏گستر چشم ‏هایشان شده است.
دریغ و صد افسوس که نمی‏دانند اینجا دیگر تازیانه ‏ها شرمِ باریدن دارند!
چه سخت است و دردناک، دیدن چشمان خیس و بارانی و منتظر دخترت!
او سال‏ها سال چشم به راهی را تحمل کرد تا تو از سفر برگردی؛ امّا غربت تو با تو عجین بود و سرانجام این چشم‏ها را برای همیشه منتظر و داغدار گذاشت.
معصومه تو، خود هم این غم را به دوش کشید؛ امّا... .
حال که دست‏هایم در جستجوی نگاه خدایی توست، فقط می‏گویم: ای کاش کبوتری بودم در حریم حرم کاظمین تا بال‏های خود را آن‏قدر در آسمان گرفته ‏اش می‏تکاندم که تمام غم‏هایم در پنجره فولادش گره بخورد!
کاش پرنده‏ای بودم و بال‏هایم آن‏قدر وسعت داشت تا به اوج آسمان‏ها می‏رفتم و پرده سیاه غم را از صورت گرفته خورشید کنار می‏زدم تا شاید این‏طرف‏تر، دل گرفته دختری آرام‏تر شود!
کاش...!

اعظم سلیمانی تبار

اشارات :: شهریور 1384، شماره 76