چارده بار، چارده پاییز، میچکید از بهار و خون میشد
چارده سال از حضور کسی، آسمان داشت نیلگون میشد
پای زنجیر زخم بر میداشت، طاق میشد تحمل زندان
داشت دلتنگ میهمان خودش، داشت دلواپس جنون میشد
«مرگ» آمد شبیه خرما شد، تازیانه تعارفاتی کرد
روح مثل پرنده ای زیبا، از حدود قفس برون میشد
گرگ و میش سحر، پرستویی تا همیشه به خواب تن میداد
بغض های شکسته باران روی تابوت سرنگون میشد
مرگ خرما نه...، مرگ ریحان نه...، مرگ مادر شد و بغل وا کرد
تا در آغوش تنگ بفشارد، سینه ای را که داشت خون میشد.
ابراهیم قبله آرباطان
اشارات :: شهریور 1384، شماره 76