شباهنگام، میعادی است، در غار حرا،
محبوب عالم را
سکوت از هر طرف گسترده دامن
شهر، خوابستان
چراغ ماه، روشن، دیدگانِ اختران
تابان
جهان، چون یک تن واحد
در آن تن
«مکّه»
امشب،
جان
در این جان می تپد، روشن دلی
از عشق، توفانی
زمین افسرده از غوغای عصیانِ گرانجانان
زمان، امیدوار باوری از بطنِ این عصیان
کدامین دست همّت میشود از دشت دلها، بیخِ شرکْ افکن؟
کدامین جانِ یزدان آشنای اهرمن دشمن؟
بر این پرسش، ندای پیکِ باری، پاسخی روشن
محمّد صلی الله علیه وآله ، ای امینِ خلق و خالق، ای پیام آور!
بخوان اکنون به نام کردگارِ آفریننده
بخوان تا کُفر از این خواندن، زبون آید
بخوان کز بُن، اساسِ شِرک ورزان ـ واژگون آید
اشارات :: شهریور 1383، شماره 64
محمدجواد محبت