ام ایمن، تمام دیشب را نخوابیده است. این شبها، مدینه فرشته باران است و هوا بوی بشارتی سبز و سرخ میدهد؛ بوی مراتع سبزی که غروب، به تماشایشان نشسته باشی.
زمین، شانه هایش را برای قدوم آسمانی فرزند خورشید، تکانده است و یحیی ابن زکریا، از پس ِ پرده های غبارآلود تاریخ، دوباره متولد خواهد شد.
ام ایمن، تمام دیشب را نخوابیده و گریه اش، برای لحظه ای بند نیامده است. چند روزی بیشتر به سوم شعبان سال دوم هجری نمانده و التهاب غریبِ اشیا و بهت ثانیه ها و دقیقه ها، بوی تردید دارد. هوا رنگِ دلهره به خود گرفته است و خاک، سرخیِ شرم. حسین علیه السلام ، بر زمین قدم بگذارد؟ زمینی که رسم مهمان نوازی آسمانیان نمیداند؟! زمینی که یکبار برای همیشه، مسیح را در آن میزبانی کردند؟! زمینی که یحیی ابن زکریا را بر عرصه اش سر بریدند و برای پلیدی بردند که حکم قتل زندگی را صادر کرد؛ زمینی که... .
ام ایمن، تمام دیشب را نخوابیده و گریه اش لحظه ای بند نیامده است. او در عالمِ رؤیا، پاره های تن پیامبر را در خانه خود یافته است. چه چیز وحشتناک تر از آلوده شدن خانه اش به خون پیامبر؟! اعضای تن پیامبر، در خانه او چه میکنند؟!
ام ایمن، آنقدر پریشان است که تمام همسایه ها را هم نگران کرده و به سراغ پیامبر فرستاده است.
پیامبر این روزها در انتظار یکی از بهترین ساکنان روی زمین است و چشم در راهِ یکی از برترین جوانان اهل بهشت دارد و چشم در راه طاووس ِ اهل بهشت، کشتی نجات، ستاره امان اهلِ زمین و بیشترین سهم خود را از گل های روی زمین دارد.
ام ایمن تمام دیشب را نخوابیده است... و پیامبر خوابِ او را اینگونه تعبیر میکند که: «ای ام ایمن، به زودی فاطمه فرزندی به دنیا می آورد که تو دایه او خواهی بود و به او شیر خواهی داد پس بعضی از اعضای پیکر من و پاره تن من در خانه تو خواهد بود».
تاریخ را بشارتِ ظهور
آب را بشارتِ تولد روشنی باد و تاریخ را بشارتِ ظهورِ یک تحول جاویدان!
زمین، تندتند نفس میزند و صدای گام های روشنی از دور ؛ از سمتِ افق. آب، چند چنگ بر گلو دارد و سخت احساسِ تشنگی میکند.
شمشیرها، در اعماق تاریخ، سر خم میکنند و نیزه ها در آسمان زار میزنند.
فرشته ها، لحظه ای لبخند میزنند و لحظه ای بغض میکنند.
«اسماء»، صبح علیه السلام را پیچیده در پارچه ای سفید، در آغوش پیامبر میگذارد. پیامبر صلی الله علیه و آله در گوشِ راست صبح، اذان میگوید و در گوشِ چپ، اقامه و بعد، صبح را در آغوش میکشد و می بوید و میگرید. «اسماء» می پرسد: پدر و مادرم فدایت برای چیست این گریه؟ و پیامبر میفرمایند: «برای صبح.» اسماء می پرسد: او که هم اکنون متولد شد! و پیامبر میفرمایند: او را گروهی ظالم، بعد از من به شهات میرسانند. بعدها پیامبر، بشارت امتداد سرخی صبح را تا بی نهایت میدهد. و بعدها، چهره شفقگونِ صبح، روی نیزه، شکستِ شمشیر مقابل خون را فریاد میکند.
«سلام بر تو روزی که متولد شدی
و روزی که از دنیا رخت بستی
و روزی که (دوباره) زنده مبعوث میشوی».
پیام کوتاه
ـ خجسته باد آمدن سومین بهار ولایت و مبارک باد این طلوع سبز بی پایان!
ـ میلاد لاله ترین سرور جهان بر تمام عزت مداران و دوستدارانت مبارک باد!
محمدعلی کعبی
اشارات :: مرداد 1386، شماره 99
دیدگاهها
لطفاً بازدید کنید
خوب می فهمم من:
چه کسی رهگذر است!
من به آهنگ قدم های تو عادت دارم!
خوب هم می فهمم :
این تو هستی و کسی دیگر نیست!
از صدای نفست می فهمم
بوی عطر تن تو نیز خبر خواهد داد
چه کسی آمده است!
راستی :
کفش های تو چه موسیقی خوبی دارد
کفش های تو خوش آهنگ ترین کفش جهان است در این شکی نیست
و من افسوس مدامم این است
کز کنار من دلسوخته هی بگذری
و هیچ نگاهم نکنی
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا