امشب همه ستاره ها به پیشواز تو می آیند و همه فرشته ها شادمانه برایت آواز میخوانند. ماه، در پیشانی تو پنهان میشود و آسمان، در چشم های کوچکت حلقه میزند. امشب همه پنجره ها باز میمانند تا تو را به تماشا بنشینند. تمام کلمات، به خاطر آمدنت، امشب شعر میشوند و چامه ها و چکامه ها نام تو را بیت به بیت، میرقصند.
امشب، بعد از شبهای بسیار طولانی، زمین، بار دیگر با صدای نفس های تو، آرام به خواب میرود. دستهای زمین امشب باز میشود تا آغوش خاک قدم های تو را بر سینه خویش بفشارد و بار دیگر، پس از سالها، طعم آسمان را حس کند.
امشب، همه گنجشکها پرواز میکنند تا از شاخه های آسمان برایت ستاره بچینند. پیچک ها، بر دیوارهای خانه بی آلایش پدر گرامی ات می پیچند و قد میکشند تا دیوارها، زیباترین گل لبخند جهان را به تماشا بنشینند.
آینه ها ناگهان قد میکشند تا قامت بلندتر از افق تو را به رقص بیایند.
اولین بار که میخندی، گلهای سرخ رز، جوانه میزنند و آفتاب، بر سینه آسمان گل میکند.
شب در نور ماه غوطه میخورد و سیاهی در مهی نورانی محو میشود. سایه های کشدار، پای ایمان تو به پایان میرسند و بهشت، در لبخند گرامی تو ادامه می یابد.
همین که پلک میزنی، پرنده ها در آسمان تکثیر میشوند و ابرها در بارانه ای عاشقانه شناور میشوند.
با آمدنت، جنگل هایی که بی پرنده مانده بودند، به پرواز درمی آیند و پرستوها، خیال سفر را فراموش میکنند.
با آمدنت، رودها مسیر دریاها را رها میکنند و پای مهربانی تو، در بلندترین آبشارها به گریه شوق مینشینند و درختها از بهار بارور میشوند و پاییز، پشت خواب های سبز درختان جا میماند.
با تو، زمین از آرزوهای جاودانگی لبریز میشود و صدای بال فرشتگان، آستانه خوابها را لبریز میکند.
عباس محمدی
اشارات :: شهریور 1385، شماره 88