... و میرسی از راه؛ تو که معنای مطلق عشقی، تو که خون را تفسیر کردی و عشق را بر منبر زمان نشاندی. تو که رازهای ناگفته را افشا کردی و بر سر گلدسته اذان، خون را فریاد زدی، تو که از دستانت چشمه های کرامت میجوشید و از نگاهت کهکشان نور.
میرسی از راه و زمین بر رد گام هایت فخر میکند.
و آمدی که بریزی به هم جهانم را به ناکجا بکشی پای ناتوانم را
تو آمدی و آبها به تلاطم افتادند تا مبادا جرعه ای از وجود تو را درک نکنند.
آمدی و غارها هلهله کردند ورودت را، کوه ها تکثیر کردند سلامت را و رودها به جریان درآوردند زلال حضورت را.
تو آمدی تا شمشیرها برای همیشه راه مردی و مردانگی را فرا بگیرند. تو آمدی تا صبح، رنگ و بوی تجلی بگیرد و آسمان بر خویش ببالد؛ وقتی دعایت از شکاف های روشن این جوهر هفتگانه میگذرد.
شرافت و عزت را با جهاد خود زنده خواهی کرد؛ آن گاه که جز نامی از آنها باقی نمانده است.
... و
تو آمدی و فرات شرمنده شد، علم عشق، خاک را لمس کرد و دستان خدا بر زمین افتاد.
چگونه میشود از تو گفت و از کربلایت نگفت، ای قلب متلاطم عالم! ای جان مجسم جهان! تویی که نامت، جهانی را به شور وامیدارد. چشمان علی علیه السلام ، تو را میگرید؛ چشمانی که با دیدنت روشن شد.
ای خون خدا! تو را باید خدا وصف کند که تو از اویی و خاک، بهانه ای بود برای تجلی انوار ایزدی... .
علی خالقی
اشارات :: شهریور 1385، شماره 88