متن ادبی «به کجا چنین شتابانی؟»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

فُطرس، آویخته بر مژگان، فریاد برآورد: «به کجا چنین شتابان؟»
آسمان پوشیده بود از پیکره ‏هایی روشن و فضای جزیره پر شده بود از هلهله آنان. نگاه فطرس آغاز و انجامی برای خیل ملائک نمی‏ یافت؛ ملائکی که...
«به کجا چنین شتابان؟»
سحرگاهی درخشان بود و روز، روز سوم شعبان. چند صد سال گذشته بر فطرس؟ به شماره نمی‏ آمدند، روزان و شبانی که از جزیره عبور کرده بودند. انگشتان فطرس سینه فضا را شکافت. چه کوتاه بود دستش. چه شگفت سحرگاهی بود! درونش چیزی، تمنایی شاید تاب می‏خورد. مسیحایی دیگر یا مصطفی‏ای دوباره! هر که بود قدمش مبارک بود که این‏گونه ملائک را به جوش و خروش در آورده بود. افسوس در دلش چنگ انداخت. چه خالی بود جایش! آنجا که فرود می‏ آمدند و جبرئیل به مبارک باد بانگ بر می‏داشت و او نیز در میان انبوه ملائک گرامی می‏داشت قدوم... .
«مرا نیز با خود ببر! شاید از برکت این کودک، خداوند آتش خشمش را که در بال‏هایم شعله می‏کشد فرو نشاند تا دیگربار در رکاب تو ـ جبرئیل امین! ـ بگشایمشان!»
«او فرزندم حسین است. شُبیر! امانتی که نینوا از من خواهد ستاندش. او فرزندم حسین است: همو که شصت و یک هجری به نامش در همه دوره ‏ها فریاد خواهد شد. فرزند من! فرزند سپیده دم سوم شعبان! فرزند غروب غمبار عاشورا ! خنکای تن او که در چشمه ‏های بهشتی شست‏شو داده شده، بال‏ های سوخته تو را مرهم خواهد بود.»
فطرس بال گشود و به پرواز درآمد: سلام بر حسین! سلام بر دستان مبارکش که گلگون خواهد شد از خون پسرش «سلام بر حسین! بر گلویش که بوسه باران خواهد شد با لبان خواهرش. سلام بر قدم‏ هایش که سوی قتلگاه خود خواهد شتافت. سلام بر سینه‏ اش که خنجر کین آن را خواهد شکافت. سلام بر سرش، آن هنگام که بالای نیزه‏ هاست. سلام بر چشمانش آن‏گاه که نگران خیمه‏ هاست. سلام و صلوات خدا بر ذره ذره وجود حسین که من آزاد شده اویم و زین پس سلام بر عاشقانش به محضر او..»

محدثه سادات طباطبایی

اشارات :: شهریور 1384، شماره 76