متن ادبی «پیچیده درحریر بهشتی»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

آهنگ رقصیدن دارد مدینه امروز؛ آهنگ پرواز.
این اشتران مست، این درخت ‏های دست افشان، این پرندگان آفتابی و این آسمان، امروز میهمان قدم ‏های کسی می‏شود که همه آب‏ها را به میهمانی طهارت بی ‏انتهای خود خواهد بُرد.
... و عشق در آغاز با حسین علیه‏ السلام نام گرفت و آدم از خاک کربلا فهمید که چشم‏هایش را فدیه ‏ای عظیم باید به خون بنشاند.
آه، حوای سپیدپوش! این آخرین نواده بی سر تو نیست؛ اما بی تردید، خورشید از او چنان رو می‏گیرد که ملکوت، از خداوند.
این خدای عاشقی است که می‏آید، پیچیده در حریر بهشتی، در عطر کوثر و آیه طاها.
این همه هستی عشق است، همه زندگی زهرا علیه السلام ، همه امید علی علیه ‏السلام و همه قصه‏ های آب را بلد است. حسین علیه ‏السلام ، نامی که برازنده مهربان‏ترین ستاره ‏هاست.
عشقی که بی‏ دلیل پذیرفت.
اندوهی که باید تا ابد، سینه ‏زن نگاهش باشی. او که می‏آید، عشق تازه می‏فهمد که خدا دوستش دارد؛ چون حسین را دوست دارد.... عشق تازه برادر گم شده خویش.
سال دلتنگی ‏های مدینه، کودکی می ‏آید که لبخند را به صورت ‏ها بر می‏گرداند.
اندوه را فانی می‏کند.
شعر را می‏جوشاند... آب را... آب را... از آب رد می‏شوم که خنده ‏ای برای این همه زُلال بی ‏رحم ندارم؛ خنده‏ ای برای فردای کودکی که شاعرانه‏ ترین شناسنامه آب را برای دنیا خواهد نوشت. از لبخند می‏گویم که چشم‏ های علی است امروز.
از لبخند می‏گویم که دل فاطمه است این ساعت.
... و فاطمه علیه السلام چ‏قدر نور دارد امروز!
و فاطمه علیه السلام نور را در بغل می‏گیرد.
فاطمه علیه السلام خورشید را به دنیا تقدیم می‏کند... بخند، فاطمه!
بخند، علی! این سُلاله همه بهارهاست که در آغوش توست.
این بهانه همه تغزل ‏های فرداست.
این سرود بی بدیل ملکوت است.
این صدای نغمه ‏های قدسی جبریل است.
یعنی چشم ‏های عرش است.
این همه واژه‏ های مقدس صبح و درختان بهار است.
این خود بهار است که می ‏آید؛ خود بهار.
این زیباترین بیت کتاب عاشقی است، زیباترین عاشق...

امیر مرزبان

اشارات :: شهریور 1383، شماره 64