متن ادبی «برآمده از خنده بهار»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

«هنگام سرودن، فرصتی برای گریستن نیست».
یا اصلاً گریه برای چه؟
هنگام میلاد فرخنده آزادی است؛ شکوفه ‏ای سرخ، برآمده از خنده بهار.
یا اصلاً سوگ چرا؟ جشن شکوه است این؛ بزرگ و به هیأت زاده شدن دوباره آدمی.
چیزی در زمین می‏جوشد. چیزی در آسمان می‏جنبد. سپیده لبخند می‏زند و آسمان چراغانی است.
لابد انسان می‏روید که ابلیس، این‏گونه در خود می‏لرزد؛ انسانی به تمام معنا آزاد؛ شکوفه ‏ای سرخ، برآمده از خنده بهار.
هنگام سرودن، فرصتی برای اندیشیدن نیست. اندیشیدن به سرنوشت انسان که چگونه از هیأت آدمی‏زادگی بیرون می ‏آید و خود از کف می‏دهد.
مردی بر بلندا می‏ ایستد و هی می‏کند جان‏ های گریخته را به تن، خرد گریخته را به تن، ایمان گریخته را به دل. (فرصتی برای گریستن نیست؛ که میلاد فرخنده حسین است و آزادی، زیباترین ترانه گل سرخ)؛
ورنه باید گریست. باید گریست به حال انسان که همیشه اشتباه می‏کند و دوباره اشتباه می‏کند و... مردی بر بلندا می ‏ایستد و جامه عشقش را عریان می‏کند. قلبش را برای مردمان (به ظاهر انسان) می‏گشاید. ایمانش را سوگند می‏خورد به آزادی انسان. عشقش را سوگند می‏خورد و تمام راستی‏ اش را (با این که خودْ معیار راستی است و پیمانه عشق و ایمان و آزادی).
مردی بر بلندا می ‏ایستد (و حالا باید گریست؛ هر چند هنگام سرودن، فرصتی برای گریستن نیست)
در دستانش کبوتری است که به جان‏ها می ‏نشیند و انسان را می‏کشاند به جاده «آدمی».
در دستانش ایمان است؛ بشکوه و سترگ، با جامه‏ دانی از سرخی عشق.
نه، باید گذشت. گریه برای چه؟ فرصت هنوز هست. زمان هنوز جاری و زنده در ما می‏ تپد. پس گریه برای چه؟
حسین زنده است و بر بلندا ایستاده.
دستانش هنوز در حال خواندن است.
(و لبانش نیز، بر بلندای نیزه) فرصت هنوز هست و این تقدیر انسان است.
فرصت هنوز هست؛ چرا که حسین زنده است، عاشورا زنده است و کربلا جاویدان.
بر بلندا ایستاده مرد، در دستانش ایمان؛ ایمان به رهایی انسان از بی‏ خردی. ایمان به رهایی انسان از نامردی. می‏گوید «اگر دین ندارید، دست کم آزاده باشید»؛ آزاده مرد، تا بشود امیدوار بود به بازگرداندن جانی که از تنتان گریخته است.
بر بلندا ایستاده مرد، فریاد می‏زند و می‏خواند (نیزه ‏ها پوسیده ‏اند و مرد بر بلندای خورشید می‏خواند) بر بلندا ایستاده (گویا این‏ بار لبخندی بر لب دارد)؛ شاید امیدی دو چندان به «اکنون» باز یافته... باید بلندتر بخواند.... جهان تشنه است... آب فوران می‏کند... چشمه از کربلا آغاز شده است.

داوود خان‏ احمدی

اشارات :: شهریور 1383، شماره 64