اشارات :: مرداد 1387، شماره 111
" عاشقانه¬هاي امروز، بر سرسراي دل، چراغي آويخته¬اند؛ آن هم به چشم¬روشني آمدنت.
چه خنک نسيمي و چه فرخنده دمي!
نياکان آب¬ها، به استقبال غيرت نامت آمده¬اند و عطر از دسته گل صلواتشان سرشار است. تو آمدي و تصنيف-ها، تکه¬هاي سبز را در روح هستي پايه¬ريزي کردند. آمدي و عمارت وفا کامل شد. اي رسول برگ¬هاي خرم عشق در تاريخ، اي ستارة اقبال جانبداري در حکايات برادر!
آمدي و گل¬ترين آيه¬هاي حمايت، در چشم¬هاي ماه تو قدکشيدند. آمدي و حتي تجسم گوشه¬اي از ايثارت، براي اين دل کم¬ظرفيت، دشوارترين است. تقصيرها تمام بر دلِ ماست که نمي¬داند تا چه حد عشق در کار است.
زلال¬تر از آب¬ها
" مي¬دانم تو زلال¬تر از آني که بشود شعري درباره¬اش سرود. تو آن¬قدر زيبايي که تا نامت به ميان مي¬آيد، برق شعف در چشم¬هاي دقيقه¬هايم مي¬افتد. بر من مباد با اين زلالي، جانب آب¬ها را بگيرم! اصلاً خود آب¬ها مي¬گويند: دست¬هايت از تمام شعرهايي که زير اين آسمان است، آبي¬تر و شفاف¬تر است.
" سال¬ها با تقويم شناخته مي¬شوند و همه تقويم¬ها، بوي پنجره مي¬دهند؛ چون نمي¬شود در طول سال، تو را زمزمه نکرده باشند. همه روزهاي خدا قشنگ است؛ چون زيبايي نامت از ماه هم فراتر مي¬رود. چه مي¬گويم؟ اصلاً ماه، چراغ خود را به احترام نامت خاموش کرده است. اي خورشيد پرطراوت عشق! در¬ها را که بي¬دليل نمي¬گشايي. حکمتي هست اي مطلع غزل¬هاي اميد، يا باب¬الحوائج! تو آمدي و جهان به اسطوره¬اي ديگر نگاه نکرد. من اما از چه بگويم؟ از بلنداي قامتت که سروها بر آن سجده بردند؟ از قوت بازوانت که براي هميشه افتخاري روشن است؟
يا عباس! نام تو به ميان آمده است و کلمات سبز شعر، دفترم را به آن سوي مرزهاي باران کشانده است. هميشه حق با دفترم است که مي¬گويد: هر دلي که از رنگ دست¬هايت نقش نپذيرد، گناهي نابخشودني است.
محمدکاظم بدرالدين
متن ادبی «ماه، چراغش را به احترام نامت خاموش کرده است»
- بازدید: 1535