اشارات :: مرداد 1387، شماره 111
کيست اين کز لب ديوار من آويخته زلف *** تاک وش، شيشه به دست، از همه سو ريخته زلف
کيست اين راز پريشاني من در موهاش *** تکيه گاه سر شوريده من بازوهاش
کيست اين عطر غزل مي وزد از پيرهنش *** اي صبا مرحمتي کن بشناسان به منش
اين که مي خندد و مي خواند و مي رقصد و مست *** مي رود بوي خوش پيرهنش دست به دست
نازپرداز همه نازفروشان زمين *** ساقي، اما ز همه تشنه لبان تشنه ترين
نشئه افزاي دل و جان خماران مستي ش *** دستگير همه خسته دلان بيدستيش
کيست اين سروقدِ تشنه لبِ مشک به دوش؟ *** اينکه بي اوست چراغ شب مستان خاموش ؟
اينکه آتش لب و دريا دل و مشکين کُلَه است؟ *** کيست اين شب همه شب ماه شب چارده است؟
گره واکردن از آن زلف سيه لازم نيست *** حتم دارم که به جز ماه بني هاشم نيست
سعيد بيابانکي